شمیم سبز

شرح ِ شطحیات زهرآه

ای قلم ...

    نظر

 کیست که چشمان تان را دیده باشد و تا آخر عمر واله و شیدای تان نگشته باشد ؟

کیست که نگاهتان را درک کرده باشد و در وادی عشق شما گم نشده باشد ؟

کیست که گرمای دستان یتیم نوازتان را چشیده باشد و دیوانه ی مهرتان نشده باشد ؟

....

کدام لیلی نگاهش به نگاه شما گره خورد و تا ابد مجنون دیدگانتان نگشت ؟

کدام کعبه حضور رایحه ی تان را احساس کرد و گریبان چاک نزد ؟

....

و کدام ... کدام فاطمه تبسم تان را دید و فدایی مظلومیت اشک های  تان نشد ... ؟....

...............

خدا لعنت کند این قلم وقت نشناس را ........ امشب که عالم می خندد این قلم نمی فهمد نباید ما را به فاطمیه بکشاند ...

 خدا لعنتت کند ای قلم......... امشب که بهشت از شکوفه های خنده ی زهرا متبلور شده، تو نمی فهمی نباید گریه ی ما را درآوری ؟

نمی فهمی نباید ما را به کوچه بکشانی و قصه ی سیلی را تداعی کنی ...

نمی فهمی نباید ما را به کابوس های شبانه ی حسن ببری ؟

نمی فهمی نباید یادآور شعله های آتش خانه ی علی شوی ؟

کاش این طور بی وقفه بر دل دفتر روان نمی شدی .... کاش کمی فرصت به این دست خسته می دادی ....

کاش همین جا تمامش می کردی قلم ....

کاش لااقل با صدای شعله های آتش ، ما را به خیمه ها نمی کشاندی ...

خدا لعنت کندت ای قلم ... که نمک روی زخم می پاشی و داغ دل را تازه می کنی ،

 که آتش به پا می کنی و جگر ها را می سوزانی ....و  بعد .... خاموش می شوی ...

کاش از اول دهان باز نمی کردی ...

کاش نبودی ای قلم ...

حالا من چه گونه این گریه ها را پایان دهم و چه گونه به تسلای این دل ها بنشینم ؟

می خواستم به یمن ولادت ولایت بخندم ، که تو به در سوخته کشاندی ام .... و کاش همان جا رهایم می کردی ... کاش مرا به خیمه ی خورشید نمی بردی .... کاش علقمه را به تصویر نمی کشیدی ....... و کاش این قصه را در خرابه پایان نمی دادی ....

                       

                                                                                                                                         به قلم هدی


ولادت نور ...

    نظر

شما چه مهربانید و چه دوست داشتنی .

ما نام شما را که می شنویم ، قند در دل هایمان آب می شود .

 و حضور نگاهتان را که احساس می کنیم ، خون عشق در تک تک رگ ها و وشریان هایمان می دود .

و آوای دل نشین تان را که از ورای پرده های چند صد ساله ی تاریخ می شنویم ، جان می گیریم

...

امشب که شب میلاد شماست صدای خنده های ما باید گوش هستی را کر کند

امشب که شب میلاد شماست ما باید به تمام دنیا ببالیم ...

و به آسمان فخر بفروشیم که خدا چنین خورشیدی عطایمان کرده است ...

...

اما مهربان ترین تاریخ !

ما آتش می گیریم وقتی می بینیم غربت جامه ی تن شماست

و مظلومیت همسایه ی دیوار به دیوار خانه ی شما ...

ما می سوزیم وقتی اسم شما میان کوچه پس کوچه های ظلمت امروز گم می شود ...

شما حق بدهید به ما که دق کنیم از این همه فاصله ....

...

آقا !

ما کوچکیم

شما که بزرگید ،

ما قلب هایمان شکستنی ست ...

قلب شما که محکم است و استوار

نگاهتان را دریغ از چشم های منتظر ما نکنید

...

ما ... ما نمی توانیم ببینیم شما این همه غریبید ...

...

خدا یاد شما را به دستان محبوب غایبمان زنده کند ...

خدا ما رابیش از این منتظر تبسم مهدوی نگذارد ...

...

السلام علیک یا ابا جعفر محمد بن علی

البر التقی

الامام الوفی ...

 


اشک های تو ، بوی باران می دهند ...

    نظر

دوست دارم بخندم . نه از این خنده های همیشگی که پشتشو هاله ی اندوه پوشونده ، نه !

دوست دارم از اعماق وجود بخندم ، نه از این خنده های همیشگی که از سر اجباره و به خاطر هیچ .

دوست دارم بخندم . نه از این خنده های همیشگی و بی صدا . دوست دارم قهقهه بزنم . از خوش حالی فریاد بکشم . جیغ بزنم . دور خودم بچرخم . بال در بیارم از خوش حالی ...

دوست دارم وقتی دارم می خندم و دور خودم می چرخم و از شادی فریاد می کشم ، گریه کنم ...

دوست دارم گریه کنم ....

دوست دارم از خوش حالی گریه کنم . دوست دارم عقده ی این همه دلتنگی رو تو این گریه های شاد بریزم بیرون ... دوست دارم از شادی اشکام به هق هق بیفتم ...

دوست دارم انقد گریه کنم که مست شم ..... و پلکام آروم بیان روهم ...

می خوام شیرین ترین رویای هستی رو تجربه کنم ....

و بهترین خواب دنیا رو ببینم .

اشک هاش که رو صورتم می چکه ، بوی بارون میده ...

دوست دارم وقتی چشمامو باز می کنم سرمو گذاشته باشم رو زانوش و من بهترین خواب دنیا رو ، روی پای نازنین ترینم  دیده باشم...

دوست دارم چشمامو که باز می کنم ، از آرامش اشکای مهربونش آروم شده باشم .

دوست دارم دیگه هیچ صدایی نشنوم ، جز صدای نبض اون ...

دوست دارم هیچی ، حتی صدای نفس هام هم مزاحم این آوا نباشه ...

دوست دارم زمان متوقف بشه ، تا ابد من رو پاهاش بخوابم و به طنین نغمه ی تپش قلبش گوش بدم و آروم آروم اشک بریزم ....

دوست دارم با دستای گرمش اشکامو پاک کنه و من دوباره بخندم ...

دوست دارم دیگه هیچ فاصله ای نباشه ... هیچی .... می خوام بغض های فروخورده ی این چند سالو تو آغوش اون باز کنم ...

دوست دارم چشمامو که باز می کنم ، مجنون طراوت بوی بارونش شده باشم ....

 دوست دارم چشمامو که باز می کنم ، تو خلا رایحه اش گم شده باشم ....

دوست دارم چشمامو که باز می کنم تو شمیم سبزش مست شده باشم ....  

......

کاش اصلا چشامو باز نکنم .....

کاش این رویا هیچ وقت تموم نشه ....

کاش دیگه از این خواب شیرین بیدار نشم ...

کاش زمان از حرکت بایسته...

.........

اما ... اما چشمام که وا می شه ،

رفته ...

و من تنهای تنهام ...

و این تنهای خسته ، با این همه دلتنگی باید چی کار کنه ؟...

................

اگر می خوای بری نازنین ، پس چرا دیگه به این غریب سر می زنی و نمک روی زخمش می پاشی ؟

چرا داغ این قلب شرحه شرحه  رو تازه می کنی ...

این بار رفتی ....

اما بار دیگه که می آی ، بمون ...

بمون مهربون ....

......

راستی !‏

فراموش نشه :‏

همچنان برا مریض ما دعا کنین 

 


لطفا دعا کنین ....

    نظر

 سلام

 دعا کنین ...

...

از حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام روایت است که: هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، آتش جهنم یک سال، از او دور شود و هر کس سه روز از آن را روزه دارد بهشت او را واجب گردد.

 

و همچنین فرمود که: رجب نام نهرى است در بهشت از شیر سفیدتر و از عسل شیرین‏تر. هر کس یک روز از رجب را روزه بگیرد البته از آن نهر بیاشامد.

از حضرت صادق علیه السلام روایت است که حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود که: ماه رجب ماه استغفار امت من است پس در این ماه بسیار طلب آمرزش کنید که خدا آمرزنده و مهربان است و رجب را "أصب" مى‏گویند زیرا که رحمت خدا در این ماه بر امت من بسیار ریخته مى‏شود پس بسیار بگوئید: «أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ».

و ابن بابویه به سند معتبر از سالم روایت کرده است که گفت: رفتم به خدمت حضرت صادق علیه السلام در اواخر ماه رجب که چند روز از آن مانده بود چون نظر مبارک آن حضرت بر من افتاد فرمود که آیا در این ماه روزه گرفته‏اى؟ گفتم نه والله اى فرزند رسول خدا. فرمود که آنقدر ثواب از تو فوت شده است که قدر آن را به غیر خدا کسى نمى‏داند به درستى که این ماهى است که خدا آن را بر ماه‌هاى دیگر فضیلت داده و حرمت آن را عظیم نموده و براى روزه داشتن آن گرامى داشتن را بر خود واجب گردانیده است.

پس گفتم یابن رسول الله اگر در باقیمانده این ماه روزه بدارم آیا به بعضى از ثواب روزه‏داران آن نائل مى‏گردم؟ فرمود: اى سالم هر که یک روز از آخر این ماه را روزه بدارد خدا او را ایمن گرداند از شدت سکرات مرگ و از هول بعد از مرگ و از عذاب قبر و هر که دو روز از آخر این ماه روزه دارد بر صراط به آسانى بگذرد و هر که سه روز از آخر این ماه را روزه دارد ایمن گردد از ترس بزرگ روز قیامت و از شدت‌ها و هول‌هاى آن روز و برات بیزارى از آتش جهنم به او عطا کنند. و بدان که از براى روزه ماه رجب فضیلت بسیار وارد شده است و روایت شده که اگر شخصی قادر بر آن نباشد هر روز صد مرتبه این تسبیحات را بخواند تا ثواب روزه آن را دریابد: سُبْحَانَ الْإِلَهِ الْجَلِیلِ سُبْحَانَ مَنْ لا یَنْبَغِى التَّسْبِیحُ إِلا لَهُ سُبْحَانَ الْأَعَزِّ الْأَکْرَمِ سُبْحَانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزََّ وَ هُوَ لَهُ أَهْلٌ .


نمی خوام برم سوم !

    نظر

دوست دارم دوم بمونم .

اگه برم سوم همش باید پی گیر درس و مشق و امتحان ورودی و این جور مزخرفات باشم .

اگه برم سوم یه بند باید درس بخونم و دی
گه فرصت آدامس جویدنم پیدا نمی کنم .

اگه برم سوم انقدر سرم شلوغ می شه که دیگه نمی تونم بیام تو اینترنت .

اگه برم سوم انقدر فکر امتحان ورودی ام که دیگه نمی تونم یه پارچو پر یخ کنم و یخا رو دونه دونه بجوم !

اگه برم سوم دیگه نمی تونم شیرو با شیشه شیر بچه بخورم ( صداشو در نیارینا ، فقط بعضی وقتا از این خل بازیا در میارم )

اگه برم سوم دیگه نمی تونم برم برا خودم سرلاک بخرم بخورم . ( خب خوش مزه ست دیگه ، شماهم امتحان کنین فوق العاده است !)

اگه برم سوم تو سرویسم باید کتاب دستم باشه و بخونم و دیگه نمی تونم خواب دیشبمو برا دی دی و رهی تعریف کنم .

دیگه تو سرویس با دی دی و رهی دعوام نمی شه .

دوست دارم دوم بمونم .

دوست دارم تا شب تو مدرسه بمونم و خانوم ناظم از دستم شاکی بشن و خیلی مودبانه ازم بخوان تشریف مبارکمو از مدرسه ببرم بیرون .

دوست دارم دوم بمونم .

 حتی حاضرم خانوم زیست جامو عوض کنن .

دوست دارم سر انشا با متنی ذکر بگم .

دوست دارم  پامو با کاشی سر کلاس تکون بدم.

دوست دارم دوباره با عمو ثابت بریم کاشان . وای داغ دلم تازه شد . بذارید یه کم از کاشان بگم :

شب بدون تجهیزات خوابیدن . آخه می دونین من بیچاره نصف شب از خواب پا شدم دنبال دستمال کاغذی . اخه بد فرم سرما خورده بودم (خدا نصیب نکنه ) وقتی برگشتم زهرا پتوی منو پیچونده بود دور خودش . منم هر کاری کردم نه شد بیدارش کنم نه شد پتو رو از دورش بیارم بیرون . این از پتو . فخی جون هم که بالش منو بر داشته بود . من که شب اصلا خوابم نبرد . هوا هم سرد بود ........ سرمایی بسی بسیار شدید میل نمودیم .

روز بعد هم که عمو ثابت سه ساعت و نیم داشت چیستان تعریف می کرد ، من واقعا از فرط خواب نمی تونستم چشامو باز نگه دارم . دست خودم نبود . تا حالا این جوری نشده بودم . نمی شد ، نمی تونستم بیدار بمونم . سرمو گذاشته بودم رو شیشه ی اتوبوس و خوابم برده بودم که یهو عمو ثابت وسط قصه تعریف کردن داد زد : چرت نزن !

آب رومو برد .

می خواستم به پاش بیفتم بگم : عمو جونم قربونت ! تو رو خدا بذار بخوابم .

آخه هم شب نخوابیده بودم هم سه تا اگزاکلد خورده بودم .. طبیعیه که باید خوابم بگیره ... بگذریم ....

دوست دارم دوم بمونم .

دوست دارم با موهای وحشتناک وارد کلاس ریاضی بشم و خنده ی بچه ها کلاسو برداره .

اصلا دوست دارم زمان بر گرده عقب تر، می خوام برم کلاس اول ، وقتی خانوم ناظم خانوم مشاور بودن ( چه باحال !)

همون موقعی که پای زهرا درد می گیره .

دوست دارم دستمو تو دست یاسی حلقه کنم ( استغفرالله )

دوست دارم برم تو وبلاگ سارا و بهش نظر بدم .

اولین نظریو که دادم با خوش حالی با پولی فریاد زدیم : معروف شییییییییییییییییییییییییییییییییییییم !!!

راستی اون موقع ارتودنسی داشتم ، دائمی .

دوست دارم با سعدی و سعیدی توپ بندازم تو سبد بسکتبال و دونه دونه آرزوهامو باهاش امتحان کنم .

اصلا نه ! دوست دارم برگردم دبستان .

پیش خانوم صفی نیا و خانوم فهیم و خانوم صمدی .....

دوست دارم سر کلاس خانوم فهیم و خانوم صمدی از دست شموله بخندم .

دوست دارم زیر بچه ها جا تراشی بذارم .

دوست دارم شموله رو وقتی می شینه رو جاتراشی و قدقد می کنه ببینم .

دوست دارم با غزال و پولی بشم سر گروه کارای روز معلم .

دوست دارم شعرامو برا خانوم رشیدی بخونم و کلی حالشو ببرم .

دوست دارم برا بچه ها آخر سال دفتر چه خاطرات بنویسم .

دوست دارم به زهرا دل بدم و قلوه بگیرم !

همون موقها که بچه ها زدن در کلاسو شکوندن و من و سعدی بدبخت متهم به شکوندن در شدیم .

همون موقع که قرار بود شموله رو اخراج کنن و ما ها بسیج شدیم یه نامه نوشتیم که شمولو ببخشین ، گناه داره و از این حرفا .

همون موقع که تعداد زیادی رو به خاطر پاره کردن کلاه استخر و ایجاد آلودگی صوتی بردن تو مثلث برمودا و کلی دعواشون کردن .

گرچه این مواردش خیلی لوس بود ولی بازم دوست دارم برم دبستان .

اصلا کلاس پنجم نه !

کلاس چارم .

همون موقع که سر کلاس جغرافی خمیر بازی می کردیم . جلگه می ساختیم ! !!!!

ولی نه . چر اکلاس چارم ؟

دوست دارم برم کلاس سوم .

پیش خانوم بختیاری نازنینم . الهی که قربونش برم !! پا شد رفت لبنان . نگفت من افسردگی می گیرم ؟!چند ماه پیشم خوابشو دیدم . آخی! دلم خانوم بختیاری عزیزمو می خواد . خب دیگه لوس بازی ممنوع .

کلاس سوم معلما منو سعیدی رو با هم عوضی می گرفتن !

باورتون می شه ؟

دوست دارم جدول ضرب حفظ کنم .

اجازه بدید از کلاس دوم بپریم کلاس اول .

اخه من هیچ خاطره ی خوشی از دوم دبستان ندارم . مزخرف بود .

ولی عوضش کلاس اول عشق بود .

نوه و ننه ! واااااااااااااای خدا چه با حال بود .

یادتونه ف رو که خوندیم پفک خوردیم ؟

یه بارم انار خوردیم ؟

خیلی حال می داد .

اون موقع بزرگترین آرزوم این بود که پرواز کنم .

وااااااااای چه طبع ظریفی و چه روح لطیفی !

اصلا بی خیال !

می خوام برم مهد کودک .

می خوام با خیال راحت سرلاک و شیشه شیر بخورم .....


ما منتظریم ...

    نظر
 

ما منتظریم ...

منتظر شانه های تو

شانه ای که سر بر آن بگذاریم و اشک بریزیم ، گریه کنیم ، زار بزنیم ،

و از غصه ها و درد های این صباح  نا جوانمرد بی انصاف بگوییم ...

اما نه ،

قلب نازنین خود تو از این غم هاست که شرحه شرحه شده  ....

ما منتظریم ...

منتظر نگاه تو ،

چه آرامش پر شوری می بخشد  چشم های زیبای تو   ،

و چه بی قراری آرامی می دهد این نگاه مهربان  تو ،

اما نه ،

ما لیاقت نگاه آسمانی تو را نداریم

ما منتظریم ...

منتظر دست های گرم تو

اما نه ،

ارتعاش دست های خسته ی ما چیزی نیست که بتوان در برابر بزرگی چون تو با آن مقابله کرد

ما منتظریم ...

منتظر تبسم ملیح تو ای عشق تمام و ای تمام عشق

منتظر آوای دل نشین و روح بخش تو ....

ای محبت محض ...

مادر تو اگر فاطمه باشد

تو این همه دلتنگی را تحمل نمی کنی

جد تو اگر رسول عشق و امید باشد

تو در برابر این روی خراشیدن ها صبر نمی کنی

عمه ی تو اگر زینب باشد

تو نمی توانی  در برابر تازیانه های ناجوانمردی آرام بگیری  

تو اگر سلاله ی حسین باشی

نباید بتوانی این سیل اشک را ببینی و تاب بیاوری   ...

ای محبوب دوست داشتنی !

چشم انتظار ما و،

نگاه عاشقانه ی تو ...

دست بی قرار ما و،

دامن آرامش تو ...

 


یکی مرا دریابد ....

    نظر

 چن شب پیش یه شعر گفتم که نتونستم تمومش کنم . به خاطر همینه دارم دیوونه می شم . یه غزله که تو گفتن دوتا بیت اولش موندم . تو رو خدا اگه می تونین ، کمک کنین تموم شه . این هم چند تا قافیه : ایمان ، عرفان ، تابان ، بیابان ، روان ، بی سر و سامان ، بهاران ، نگران و..... این هم از شعر :

؟

؟

داغ ها بر جگر سوخته ام ثبت شده است

و غمی سخت تر از سینه ی طوفان ، که مپرس

محو از خاطر خسته نشود تصویرت

اشک ها ریخته ام در دل باران ، که مپرس

هم نشین علی و زینب و حتی حسنین

بعد تو غصه شد و ناله ی پنهان ، که مپرس

یوسف خسته ی من ، یوسف هجده ساله

قد خمیده باز می گردد به کنعان ، که مپرس

سرخی گونه ی تو سیلی آن نامرد است

لرزش دست من و دیده ی گریان ، که مپرس

دست خالی ز تمنای نگاهت هستم

من سراپا شده ام صد بیت الاحزان ، که مپرس

درد دوری و تداعی مصائب ، ای وای !

زندگانی ام برفته رو به پایان ، که مپرس

قلب من کاش که در جای تو مدفون می شد

در فراق تو شدم بی پر و بی جان ، که مپرس

.....

راستی یادم رفت بگم : خیلی خیلی خیلی به دعاتون نیاز دارم ، خیلی زیاد ....


در سوگ یاس ....

    نظر

نازنین گوهر هستی تو پود و تار علی
مرو آرام جان قلب بی قرار علی
 ای انیس تمام زندگی حیدر عشق
تو بمان همدم و مونس ، تو بمان یار علی
ای تو اسوه ی وقار و صبر و عشق و معرفت
بمان به پیش حسینت ، بمان کنار علی
تویی فدایی عشق و تویی تمام امید
و در خزان این جهان تویی بهار علی
تویی معلم مهر و ، تویی معلم صبر
چرا توان تو رفته ای افتخار علی ؟
نظر به حال حسین افکن و ببین که به تو
چه عاشقانه می نگرد اعتبار علی
تویی بهانه ی خلقت ، تویی تبلور نور
تویی سکینه ی عالم ، تو سایه سار علی

...

سروده ی : هدی دندون سیمی

 

مداحی فاطمیه سال 88:

http://www.fotros.org/multimedia/ma8802161133.wma