سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

ای قلم ...

    نظر

 کیست که چشمان تان را دیده باشد و تا آخر عمر واله و شیدای تان نگشته باشد ؟

کیست که نگاهتان را درک کرده باشد و در وادی عشق شما گم نشده باشد ؟

کیست که گرمای دستان یتیم نوازتان را چشیده باشد و دیوانه ی مهرتان نشده باشد ؟

....

کدام لیلی نگاهش به نگاه شما گره خورد و تا ابد مجنون دیدگانتان نگشت ؟

کدام کعبه حضور رایحه ی تان را احساس کرد و گریبان چاک نزد ؟

....

و کدام ... کدام فاطمه تبسم تان را دید و فدایی مظلومیت اشک های  تان نشد ... ؟....

...............

خدا لعنت کند این قلم وقت نشناس را ........ امشب که عالم می خندد این قلم نمی فهمد نباید ما را به فاطمیه بکشاند ...

 خدا لعنتت کند ای قلم......... امشب که بهشت از شکوفه های خنده ی زهرا متبلور شده، تو نمی فهمی نباید گریه ی ما را درآوری ؟

نمی فهمی نباید ما را به کوچه بکشانی و قصه ی سیلی را تداعی کنی ...

نمی فهمی نباید ما را به کابوس های شبانه ی حسن ببری ؟

نمی فهمی نباید یادآور شعله های آتش خانه ی علی شوی ؟

کاش این طور بی وقفه بر دل دفتر روان نمی شدی .... کاش کمی فرصت به این دست خسته می دادی ....

کاش همین جا تمامش می کردی قلم ....

کاش لااقل با صدای شعله های آتش ، ما را به خیمه ها نمی کشاندی ...

خدا لعنت کندت ای قلم ... که نمک روی زخم می پاشی و داغ دل را تازه می کنی ،

 که آتش به پا می کنی و جگر ها را می سوزانی ....و  بعد .... خاموش می شوی ...

کاش از اول دهان باز نمی کردی ...

کاش نبودی ای قلم ...

حالا من چه گونه این گریه ها را پایان دهم و چه گونه به تسلای این دل ها بنشینم ؟

می خواستم به یمن ولادت ولایت بخندم ، که تو به در سوخته کشاندی ام .... و کاش همان جا رهایم می کردی ... کاش مرا به خیمه ی خورشید نمی بردی .... کاش علقمه را به تصویر نمی کشیدی ....... و کاش این قصه را در خرابه پایان نمی دادی ....

                       

                                                                                                                                         به قلم هدی