بابا هدي جون لينك ميكني سر هم بزن ديگه
مثل من
ميگم منم مثل تو اصلا دلم نمي خواد سوم برم
وبلاگ منم بيا ديگه
باشه
باي باي
سلام.
سوم راهنمايي هم تموم مي شه...
سوم دبيرستان هم مي رسه...
يه روزي مي رسي جايي كه من رسيدم و داره سال سوم دانشگاه هم شروع مي شه...
گذشته و خاطراتش خيلي قشنگه ولي اين دليل نمي شه آينده به قشنگي گذشته نباشه...
بزرگتر كه بشي دلبستگي هات تغييرمي كنه...هركدوم توي يه سن خاص يه جور قشنگن...
موفق باشي هدي خانوم
هدي من داره حالم بد مي شه!
حال تو چطوره هدي جان من هم پرورشگاهم را زدم مي رم يك چند تايي رمان مي نويسم!!!
خب ديگه چطوري؟
من حوصله ام سر رفت!
ياد بگير من نظر مي دم لا اقل چند تا نظر متفاوت مي دم نه اينكه يك نظر را هزار دفعه بدم!
سلام عجب طولاني بودااااا
مي گم اين ياسي منظورت من بودم.
حالا خوبه يه سوم مي خواي بري اينارو مي گي دانشگا بري چي ميگي
عمر مي گذره چه دلمون بخواد و چه نخواد.دلم مي خواد برگردم به سوم دبيرستانم.اون موقع هميشه دوستام مي گفتند سالها بعد ما روزي رو تصور مي كنيم كه رمانت چاپ بشه و الان دقيقا اون حرفها به حقيقت مي پيونده
سلام هدي نغمه تهرانه!
مطلبم را خوندي؟
بهم بازم نظر بده!
بابا منم ياد دوران نوزاديم افتادم!
شما دوماي راهنمايي روشنگر جميعا دچار افسردگي مزمن شدين. بابا كلاس سوم اين قدرها هم ترس نداره. اگه برين سوم بعد بخواين برا دبيرستان از هم جدا شين چي كار مي كنين؟
بابا مي خواين برين سوم راهنمايي نه سوم دبيرستان. اون موقع كه همش بايد به فكر كنكور باشين چي؟
تصحيح:
بي نظير
سلام
اول ممنون از لطفت که به وبم سر زدي.
دوم احساساتت بي نظريه
و آرامش بخش!