سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

نمی خوام برم سوم !

    نظر

دوست دارم دوم بمونم .

اگه برم سوم همش باید پی گیر درس و مشق و امتحان ورودی و این جور مزخرفات باشم .

اگه برم سوم یه بند باید درس بخونم و دی
گه فرصت آدامس جویدنم پیدا نمی کنم .

اگه برم سوم انقدر سرم شلوغ می شه که دیگه نمی تونم بیام تو اینترنت .

اگه برم سوم انقدر فکر امتحان ورودی ام که دیگه نمی تونم یه پارچو پر یخ کنم و یخا رو دونه دونه بجوم !

اگه برم سوم دیگه نمی تونم شیرو با شیشه شیر بچه بخورم ( صداشو در نیارینا ، فقط بعضی وقتا از این خل بازیا در میارم )

اگه برم سوم دیگه نمی تونم برم برا خودم سرلاک بخرم بخورم . ( خب خوش مزه ست دیگه ، شماهم امتحان کنین فوق العاده است !)

اگه برم سوم تو سرویسم باید کتاب دستم باشه و بخونم و دیگه نمی تونم خواب دیشبمو برا دی دی و رهی تعریف کنم .

دیگه تو سرویس با دی دی و رهی دعوام نمی شه .

دوست دارم دوم بمونم .

دوست دارم تا شب تو مدرسه بمونم و خانوم ناظم از دستم شاکی بشن و خیلی مودبانه ازم بخوان تشریف مبارکمو از مدرسه ببرم بیرون .

دوست دارم دوم بمونم .

 حتی حاضرم خانوم زیست جامو عوض کنن .

دوست دارم سر انشا با متنی ذکر بگم .

دوست دارم  پامو با کاشی سر کلاس تکون بدم.

دوست دارم دوباره با عمو ثابت بریم کاشان . وای داغ دلم تازه شد . بذارید یه کم از کاشان بگم :

شب بدون تجهیزات خوابیدن . آخه می دونین من بیچاره نصف شب از خواب پا شدم دنبال دستمال کاغذی . اخه بد فرم سرما خورده بودم (خدا نصیب نکنه ) وقتی برگشتم زهرا پتوی منو پیچونده بود دور خودش . منم هر کاری کردم نه شد بیدارش کنم نه شد پتو رو از دورش بیارم بیرون . این از پتو . فخی جون هم که بالش منو بر داشته بود . من که شب اصلا خوابم نبرد . هوا هم سرد بود ........ سرمایی بسی بسیار شدید میل نمودیم .

روز بعد هم که عمو ثابت سه ساعت و نیم داشت چیستان تعریف می کرد ، من واقعا از فرط خواب نمی تونستم چشامو باز نگه دارم . دست خودم نبود . تا حالا این جوری نشده بودم . نمی شد ، نمی تونستم بیدار بمونم . سرمو گذاشته بودم رو شیشه ی اتوبوس و خوابم برده بودم که یهو عمو ثابت وسط قصه تعریف کردن داد زد : چرت نزن !

آب رومو برد .

می خواستم به پاش بیفتم بگم : عمو جونم قربونت ! تو رو خدا بذار بخوابم .

آخه هم شب نخوابیده بودم هم سه تا اگزاکلد خورده بودم .. طبیعیه که باید خوابم بگیره ... بگذریم ....

دوست دارم دوم بمونم .

دوست دارم با موهای وحشتناک وارد کلاس ریاضی بشم و خنده ی بچه ها کلاسو برداره .

اصلا دوست دارم زمان بر گرده عقب تر، می خوام برم کلاس اول ، وقتی خانوم ناظم خانوم مشاور بودن ( چه باحال !)

همون موقعی که پای زهرا درد می گیره .

دوست دارم دستمو تو دست یاسی حلقه کنم ( استغفرالله )

دوست دارم برم تو وبلاگ سارا و بهش نظر بدم .

اولین نظریو که دادم با خوش حالی با پولی فریاد زدیم : معروف شییییییییییییییییییییییییییییییییییییم !!!

راستی اون موقع ارتودنسی داشتم ، دائمی .

دوست دارم با سعدی و سعیدی توپ بندازم تو سبد بسکتبال و دونه دونه آرزوهامو باهاش امتحان کنم .

اصلا نه ! دوست دارم برگردم دبستان .

پیش خانوم صفی نیا و خانوم فهیم و خانوم صمدی .....

دوست دارم سر کلاس خانوم فهیم و خانوم صمدی از دست شموله بخندم .

دوست دارم زیر بچه ها جا تراشی بذارم .

دوست دارم شموله رو وقتی می شینه رو جاتراشی و قدقد می کنه ببینم .

دوست دارم با غزال و پولی بشم سر گروه کارای روز معلم .

دوست دارم شعرامو برا خانوم رشیدی بخونم و کلی حالشو ببرم .

دوست دارم برا بچه ها آخر سال دفتر چه خاطرات بنویسم .

دوست دارم به زهرا دل بدم و قلوه بگیرم !

همون موقها که بچه ها زدن در کلاسو شکوندن و من و سعدی بدبخت متهم به شکوندن در شدیم .

همون موقع که قرار بود شموله رو اخراج کنن و ما ها بسیج شدیم یه نامه نوشتیم که شمولو ببخشین ، گناه داره و از این حرفا .

همون موقع که تعداد زیادی رو به خاطر پاره کردن کلاه استخر و ایجاد آلودگی صوتی بردن تو مثلث برمودا و کلی دعواشون کردن .

گرچه این مواردش خیلی لوس بود ولی بازم دوست دارم برم دبستان .

اصلا کلاس پنجم نه !

کلاس چارم .

همون موقع که سر کلاس جغرافی خمیر بازی می کردیم . جلگه می ساختیم ! !!!!

ولی نه . چر اکلاس چارم ؟

دوست دارم برم کلاس سوم .

پیش خانوم بختیاری نازنینم . الهی که قربونش برم !! پا شد رفت لبنان . نگفت من افسردگی می گیرم ؟!چند ماه پیشم خوابشو دیدم . آخی! دلم خانوم بختیاری عزیزمو می خواد . خب دیگه لوس بازی ممنوع .

کلاس سوم معلما منو سعیدی رو با هم عوضی می گرفتن !

باورتون می شه ؟

دوست دارم جدول ضرب حفظ کنم .

اجازه بدید از کلاس دوم بپریم کلاس اول .

اخه من هیچ خاطره ی خوشی از دوم دبستان ندارم . مزخرف بود .

ولی عوضش کلاس اول عشق بود .

نوه و ننه ! واااااااااااااای خدا چه با حال بود .

یادتونه ف رو که خوندیم پفک خوردیم ؟

یه بارم انار خوردیم ؟

خیلی حال می داد .

اون موقع بزرگترین آرزوم این بود که پرواز کنم .

وااااااااای چه طبع ظریفی و چه روح لطیفی !

اصلا بی خیال !

می خوام برم مهد کودک .

می خوام با خیال راحت سرلاک و شیشه شیر بخورم .....