سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

50،50

    نظر

 

پُرم از حرف هایی که فقط و فقط ، مال خود خود خودت است . آن قدر خصوصی ، که حتی هیچ وقت به خودت هم نخواهم گفت . هیچ وقت .
یک روز برای همیشه ی همیشه ، حسرت حرف های نگفته ی من به دلت می ماند . مهر داغ کلمه های خاموشم، محکم می خورد بر سینه ات ... تق ! بعد تو می مانی و سینه ی داغ خورده ای که به هر آهِ دورادور من جلز و ولز خواهد کرد.
همین حالاست ، که شعر بالا بیاورم . بس که تو این چند سال شعر خورده ام ، خدایا ...
 
قسم به دیدگان تو -که در قاب اندوه ، سرد و خاموش ، خفته بودند ، زودتر از تو ناگفته ها را با زبان نگه گفته بودند- آن قدر فروغ را فهمیده ام ، که حالا قدّ همه ی بیت هاش خاطره دارم .
آن قدر کمات صالحی را بلعیده ام ، که گاهی به اشتباه ری را صدات می زنم .
آن قدر به غزل های حضرت حافظ اقتدا کرده ام ، که روزی هفده رکعت خم ابروی تو در یاد خسته ام تداعی می شود.
آن قدر که هر بار از فرط خستگی ، چشم هام گرم خواب شده اند ، صدای گله مندِ پیرِ مولانا ، بهم طعنه زده : "تو را که عشق نداری تو را رواست ، بخسب. برو که درد و غم او نصیب ماست بخسب " . و خواب نرم را از چشم های خمار من پرانده است .
چند بار تو دریای مهربان و بزرگ سهراب ، فرو رفته باشم و به تنهاییِ ماهی کوچک ایمان آورده باشم خوب است؟ و فکر کن که چه تنهاست ، اگر که ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بی کران باشد ... دچار یعنی چه ؟! ...چه فکر نازک غمناکی !
چند بار قافیه های فریدونِ فامیل را مزمزه کرده باشم و ،
چند بار برای آدمک های میم.امید حوله برده باشم خوب است؟

بگذریم ، مثل همین نسیمی که هم الآن از لای موهای باز من عبور کرد . به همین نرمی و ، به همین آرامی.

داشتم از حرف هایی حرف می زدم ، که داغ گفتن شان را تا ابد بر دلت خواهم گذاشت . به تلافی همه ی خنده هایی که از لبهام گرفتی ،
موشک جواب موشک عزیز من !
 فیفتی فیفتی ... !

چشم ، در برابر چشم !


لواشک

    نظر

 

روی میزم
-همون میز قهوه ای کمرنگه که تو دویست و هفتاد و سه روز پیش پشتش نشستی -
یه لواشک جا مونده
لابد از لای شعرای فروغ افتاده
اوه اوه !
چه قدم تلخه .
مزه ی حواس مجنونو می ده
وقتی تو مکتب ،
پرتِ لیلا می شد .
یه بار که از لیلا حرف زدم
ازم پرسید : لیلا کیه ؟
منم تو چشاش زل زدم و گفتم :
تو مثلا معلم ادبیاتی ؟؟

دلم ضعف رفت
تقصیر این لواشکه س
می بینی؟
عوض این که تو رو ببینم و دلم ضعف بره
لواشک می خورم و دلم ضعف می ره!

می گما ، من که شاعر هستم
خوش خطم هستم
حتی نقاشیم هم خوبه
پس چرا نمی می رم؟


عزراییل سراغ آدمایی که از خودشون تعریف می کنن ، نمیاد؟!

بعد نوشت : خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت ، دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد . همین .


س ج د ه

    نظر

دنیای عجیبیــست.                                                               
گاهی آدم از فرط خستگی خوابش نمی برد .
از فرط درد داد نمی کشد.
و از شدت شاعری شعر نمی گوید.

دنیای عجیبی ست که گاهی ، برای نوشتن همین چهار خط کوفتی ، یک ساعت جان می کنی که واژه ای معادل فرط و شدت پیدا کنی ، و پیدا نمی شود .
آخرش هم هیچ کس واج آرایی شیرینِ شدت و شاعری و شعر را درک نمی کند.
دنیای عجیب نه ... که دنیای مزخرفی ست .
توی همین دنیای مزخرف ؛ من به پای این آدابی که تو دوست شان نداری سجده می کنم . می فهمی؟! سجده !

کافر عشق ای صنم گناه ندارد...

بعد نوشت اول : می شود کمی هم شکنج موهات ، دلم را شکنجه دهد ؟! روسریت را در بیاور ...

بعد نوشت دوم : یکی بود می گفت: قصه ی لیلی و مجنون همه ش کشک است . ماجرا فقط ، ماجرای دیوانه ای بوده که همه ی لیالی ، بیدار می مانده و برای دل خودش دیوانگی می کرده . همین.


عسل !

    نظر

خدا؟
خدای من ؟
اجازه هست امشب
بعدِ ائمـّـه ،
تو را به قاسم بن الحسن قسم بدهم ؟
که حلاوت گرم آغوشت را
به کام همه ی آن ها که قرآن به سر ، تو را صدا می زنند
بچشانی؟

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است ...
بالقاسم ِ ، بالقاسمِ ، بالقاسم ...


تند نوشته

    نظر

از این خانومه که روی مبلِ جلدِ روی داستان همشهری خوابیده و روی خودش چادر گل گلی انداخته است، خوشم نمی آید. بهش نمی آید خوابیده باشد ، خالی بسته . الکی خودش را زده به خواب که ازش عکس بگیرند . دست کم ، من که این جور فکر می کنم .
آدم باید جانانه بخوابد . یک جوری که اگر موقع خواب ازش عکس بگیرند، خواب بودنش اندازه ی سیاهی وسط گل شقایق تابلو باشد. مثلا حسابی تو پتو مچاله شده باشد ، یا دهانش به طور ضایعی باز مانده باشد. یا مثلا صدای خر و پفش ، یا حداقل صدای نفس های منظم عمیقش از توی عکس به گوش برسد.
برای همین چیز هاست که از این خانومه ی روی مبلِ جلدِ روی داستان همشهری خوشم نمی آید. البته مطمئن نیستم که وسط گل شقایق سیاه است ، ولی یک چیز های تکه پاره  ای از ادبیات اول تو ذهنم مانده که این موضوع را دست و پا شکسته تایید می کند.
بگذریم.آدم ها وقتی می خوابند عنبیه ی هر کدام از چشم های شان به یک سو منحرف می شود ، اتفاق بسیار وحشتناکی ست . اتفاق بسیار وحشتناکی که در بچگی، خودم بهش رسیدم. توصیه می کنم پلک های هیچ فرد خوابیده ای را با دست های تان به زور باز نکنید. چون اگر فرد مقابل خوابش سبک باشد بیدار می شود ، و اگر سبک نباشد شما از دیدن چشم های او سکته می زنید .
نمی دانم چرا تصویر آن مامان بابایی که با نوزادشان از اتاق احیای قلبی ریوی بیمارستان آمدند بیرون ، از ذهنم نمی رود . نوزاده خیلی کوچولو بود ، از این نوزادهای تازه به دنیا آمده ی سرخ بود که احتمالا احیای قلبی کرده بودندش . طفلکی را.
این موضوع هیچ ربطی به اون خانومه ی داستان همشهری که فیگور خواب گرفته نداشت . فقط به ذهنم رسید و من هم همین جوری پراندمش بیرون .

خواب

بعد نوشت: مقصودم از بلغور کردن این کلمات بی هدف فقط این بود که توی این چند دقیقه ی مانده به سحر خوابم نبرد .

بعد تر نوشت : خدایا؟ من خسته ام . خ س ت ه . وگر نه برات شعر هم می گفتم . برات آواز هم می خواندم. برات گریه هم می کردم. بعد هم با چشم های خیسم نقاشی تو را روی دیوار اتاق می کشیدم . فقط ، حیف که خسته ام خدا .


ا ن ت ظ ا ر

    نظر

* افطاری امشبت هم نشدم ، که تو "اللهم لک صمنا بخوانی" و لقمه لقمه تمامم کنی .

* چشم های تو برای خودشان یک پا تابستانــ نـد بانو !
این را وقتی می فهمم که تو نگام می کنی و من لحظه لحظه آب می شوم. عین آدم برفی ...

* چای امشبت هم نشدم ، که تو بسم الله بگویی و جرعه جرعه حلالم کنی.

* چشم های من رنگ چمنزااار می شوند، وقتی که تو پیراهن سبز می پوشی.

* گاهی دست هایم، حسرت آن قاب عکس روی دیوار را می خورند که صورت قشنگ تو را قاب کرده است. چشم هایم را می بندم و خیال تو را توی پرانتز خالی دست هام جای می دهم . به همین لطافت نزدیک!

* همه چیز که ترانه و غزل و بحر طویل عاشقانه نیست بانو ، گاهی همین جمله های مجرد هم –به قول تبسم- قدّ چهار سال عاشقی دل آدم را تکان می دهد.

* تیک تاک،تیک تاک،تیک تاک . . . نه، این صدای عقربه ی ساعت نیست. صدای دهان من است که دارم به ثانیه ها کمک می کنم زودتر بگذرند.

* وقتی که قرار به آمدن تو نباشد، هر قطره ی این سرم که می چکد ، هم صدا می شود با یک "آهِ" حسرت آلوده ی من . هر چه سرعت چکیدن قطره ها یواش تر ، ریتم آه های من هم ، عمیق تر !

و آن لحظه نیز چندان که حوصله داریم، دور نیست!

بعد نوشت اول : به انتظار عیادت که دووووست می آید
                        خوشست بر دل رنجور عشق ب ی م ا ر ی . . .


بعد نوشت دوم : می توانید همه ی همه ی این ها را اس ام اس کنید به کسانی که دوستشان دارید . هر چند خدا "ارتباط رو در رو" را بیامرزد.


قاعده،بی قاعده !

    نظر

هق هق، امان شاعری ام را بریده است
آهوی بی قرار سرودم رمیده است
مرغِ شکسته بالِ تمامِ ترانه هام
از خانه ی گرفته ی من، پر کشیده است
نقـّاش، روی بوم شقایق دل مرا
با رنگ سرخ ، با قلم غم کشیده است
آن بی خبر که دوش به دلداری ام نشست
آیا کمی شراب غمم را چشیده است؟
دیگر رمق نمانده برای دلم عزیـــــــــز
ازآن زمان که قافیه ام ته کشیده است
باید دوباره شعر جدیدی شروع کرد
باید تمام قاعده ها را زد و شکست

من آرزو دارم شبی-دزدانه-سند ازدواج پول و پروانه را خط خطی کنم!

بعد نوشت : فقط ، امیدوارم قاعده ای را که به هم زدم ، فهمیده باشید .


نیمه شب دوش

    نظر

 

کسی هست که تا به حال
چک چک قطره های بنفش نورانی شعر را
از سرانگشتان پیر حضرت حافظ
به تماشا نشسته باشد؟

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیمه شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد و به آواز حزین
گفت : ای عاشق دیرینه ی من؟ خوابت هست؟
. . .

این غزل به جان خودت ، به جان خودش ، عاقبت من را هلاک می کند . ها ، لام ، الف ، کاف ...هلاک! می فهمی یعنی چه ؟
 دلم می خواهد ، که تا آخرین روز عمرم فراموش کنم فلان غزل برای فلان پادشاه سروده شده . دلم می خواهد خود خود تو را بنشانم مقابلم و انگار کنم خواجه ی مهربان شیراز ،همه ی همه ی شعرهاش را ، برای چشم های مهربان تر تو گفته است .

کسی هست؟
بعد نوشت اول :
می گویم
: من بیت بیت ، با تسبیح تو  ذکر می گویم . کافرِ به این عابدی ، کجای عالم پیدا می شود ؟!
می گوید : بتِ به این مقدسی ، کجاتر؟!

بعد نوشت دوم:
می گویم
:   من از عکس چشم های قهوه ای تو، ذره ذره شراب نوش می کنم، روزه دار به این گناه کاری ، کجای عالم پیدا می شود؟!
می گوید قهوه ی به این شیرینی، کجاتر؟!

بعد نوشت سوم :
می گویم
:   من لحظه ی افطار ، روزه ام را با حسرت لعل های تو باز می کنم. دیوانه به این خلّاقی، کجای عالم پیدا می شود؟!
می گوید خرمای به این حاضرجوابی، کجاتر؟!