شمیم سبز

شرح ِ شطحیات زهرآه

سرگردان

    نظر

شعر ، چند روز است که نیامده .
قلم هم ، چند وقتی است که حال و حوصله ی هنر نمایی ندارد. چند وقت بود راستی؟ تو بگو .
همین پریروز بود . داشتم شعر " من درین دایره سرگردانم " برای خودم می خواندم که یکهو به ذهنم رسید معادل فارسی کلمه ی دایره ، می تواند سرگردان باشد . یعنی چیزی که سرش گردان است . اندازه ی یک دختر چهارساله ذوق کردم ، از این کشف عظیم!
بعد دوباره شروع کردم –با ذوق همان دخترک چهارساله- برای خودم شعر خواندم.
من در این دایره سرگردانم
تو ز من سیر شدی می دانم .
تو مرا در پی خویشت بکشان
من به تو می مانم
تو ز من روی بگردان اما
من به عشق رخ تو بهر دلم شعر حزین می خوانم ...

چه زود می گذرد زمان ! راستی چند سال پیش بود این شعر را گفتم ؟ تو بگو.


ع ز ی ز

    نظر


-  یا ایها العزیز ؟
- هوم ؟
- مسنا و اهلنا الضر
   و جئنا ببضاعه مزجاه
   فاوف لنا الکیل
      و تصدق علینا
       ان الله یجزی المتصدقین .

- ....

بعد نوشت : گفتم کیم دهان و لبت کامران کنم ، گفتا به چشم ! هرچه توگویی همان کنم ...


م ا ه

    نظر

عزیز من ! بیا هر وقت ماه کامل می شود ، بنشینیم و سیر نگاهش کنیم .
آن وقت نگاه های دور دلتنگ مان ، تو نگاه ماه به هم گره می خورد .
قشنگ نیست ؟


به بهانه ی باران

    نظر

من با همین چشم های خودم
 دیدم که از میان لب های نرم پر
وانه ای
 عطر بنفش یاس ترا
وید.
پروانه ها ،
 مهربان حرف میزنند
‌ مهربان می خندند .
 شبیه خاطرات غبار گرفته ی ر
وزهای تو ،
 مخاطب غمگین همیشه ی دلم!
حریر خنک دریای خیالم !
بیا گونه هایم را بمالم به پیراهن دوست داشتنیت .

راستی!
 دیشب دوباره
شعر گفتم.

و آن را ،
 
با ظریف ترین خط انگشت هایم نوشتم‌ .
بعد ، با صو
رتی ترین کاغذ کادوی عالم ،
 برایت کاد
وش کردم.
حالا میخو
اهم شعرم را به چشم هایت بفروشم.
قیمتش : یک نگاه تو
مان.
ببینم ،‌ می خری آیا؟
!


کشف

    نظر

گوشی را که بر میدارم و می گویم : "الو" ،
صدای زنانه ای با نهایت مهربانی شروع می کند به قربان صدقه رفتن : "سلام قربونت برم الهی ، خوبی عزیزم؟ خوبی عرشیا ؟"
بهش می گویم  اشتباه گرفته .بعد خداحافظی می کنم .
گوشی را که می گذارم میروم تو فکر ،
عجب به هم می آیند این دو تا اسم عرشیا و ارمیا !


چه خوشست حال مرغی...

    نظر

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد

پـر و بـال ما شکستند و در قفـس گشـودند

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم

که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد

 عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید

نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد

اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند

 به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.

 

 


آخر

    نظر


هیچ کس نمی فهمد ، هیچ کس نمی تواند بفهمد ، که خنک ترین آب عالم را من از لبه ی لیوان تو نوشیده ام . خود تو هم حتی ، صدای خندیدن جگر داغدیده ی من را نشنیدی ، وقتی سردی آب لیوان  درونش پخش شد .
حالا که دوباره تشنگی دارد خون رگهام را تبخیر می کند، و دلم را داغ، و سینه ام را مذاب ؛
خودت که نیستی هیچ، خاطره ی لیوان شیرینت دارد دیوانه می کندم . دارد می کشدم .
این عطشی که حریر لطیف سروده های شورانگیزم را چروکیده می کند ، من تاب تحمل ندارم .
دوری ات دارد چنگ می زند تو صورت کودکانه ی آرزوهایم . ناخن می کشد بر گونه های زخمی امیدم .
خاک بر چشم من !
نکند تو آمدنی نباشی؟
از بس نوشتم و سرودم و خواندم و گفتم ، و تو نیامدی ، خسته شدم . خسته .
حرف هام تکراری شده اند ، شعرهام تکراری شده اند ، اشک هام ، هق هق گریه هام ، ببین ! همه تکراری شده اند .
بغض تو گلوم ، دارد خودش را می کشد . دارد خودش را به در و دیوار می کوبد و راه فرار می طلبد ، مجال رهایی می خواهد. نگاه کن آستین به دهان گرفتنِ این همه ام را !
بیا سر بی حالم  را رو پایت بگذار و آب در کام خشکیده ام بچکان . دلم له له چشم های مهربانت را دارد می زند . دلم دارد پرپر می شود. پس نگاهت کو؟ پس تو کوشی؟ نسیم نفس هایت را باد چرا این طرف ها – هیچ وقت – نمی آورد؟
ببین ! من دلم خیلی تنگ شده ... جانم به لبم رسیده ، خسته شده ام ...دارم هی پشت سر هم بهانه می گیرم ، خودم نمی فهمم چه می گویم ...
خاک بر دهان من !
نکند تو آمدنی نباشی ؟....

پ ن : این پایانش بود . شبیه پایان پروانه ...