سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

ف ا ل

    نظر

به غیر از آن لحظه هایی که جای بوسه ی تو روی سینه ی صورتم تیر می کشد، حالم خوب است.
 حالم خوب است،به غیر از لحظه های که جای بوسه ی تو روی سینه ی صورتم تیر می کشد! ببینم،کسی پماد سوختگی ندارد؟
صبح ها، به آهنگ معطری که از میان لب های "عین" می تراود خیره می شوم و زنگ های تفریح جای خالی تو را روی وسیله بازیِ رو به روم خالی می کنم.
گاهی عاشقانه های ترسناک گروس از ذهن داغ دیده ی رنجورم عبور می کنند، گاهی شعر پر احساس فروغ ؛ و گاهی غزل های پرستیدنی حضرت حافظ!
راستی دیوانم کجاست؟ چند وقت است گریه نکرده ام.
         بیا ،
         نیت کن و
            برای دلم
فال بگیر، بعد از این همه حالی که گرفتی...


خط کش و نقاله و پرگار شاعر می شود...

    نظر

 

سرزنشم نکن اگه نمره ی کم گرفته ام
یا سر درس و امتحان ، اسمتو دم گرفته ام
سرزنشم نکن اگه هی هذیون می گم برات
چند روزه آخه انگاری ، ویروس غم گرفته ام

حاصل ضرب و تفریقا، ابجد اسم تو می شه
اعدد زیر رادیکال،طرح نگاته همیشه
مسئله های هندسه ، اثبات چشمای توئه
علت شعری که می گم ، یک دل خورد و ریش ریشه

از طرفین زلف تو؛ سر کلاس log می گیرم
شبا که تنها می مونم می خوام از عشقت بمیرم
علامت پنهونی نگاتو تعیین می کنم
ترکیبیات حرفاتو حل می کنم جون می گیرم

فلسفه ی وجود من ، حضور لبخند توئه
دین و دل و تفکرم، اسیر و در بند توئه
اخماتو وا کن و کمی خنده بزن به گریه هام
شیرینی چایی من ، تبسم قند توئه

دل کوچیک و نازکم، درگیر ناز چشماته
تمام هم و غم من ، تیزی سرد اخماته
نمره ی درس تاریخم ،نگو چرا پایین شده
 تاریخ ذهن من فقط ، خاطره های دستاته


نیلوفر

    نظر

شبیه نیلوفر، دراز می کشم روی آرامش ابر
و سعی می کنم تا آن جا که ریه ام گنجایش دارد،
عطر تو را توی سینه ی کوچکم، توی دل تنگ و قلب خرابم ذخیره کنم.
بعد چشم هام را تا ابد ببندم و خاطره های خوش بوی تو را بو بکشم، گل یاس قشنگ من !
رمق شاعری و قلم زدن ندارم. همه ی انرژیم را از بدنم جمع می کنم و تقدیم می کنم به تو که بخندی. آخ که خنده های تو چه جانی به همه ی عالم می دهد. نبینم غصه ات را . همیشه بخندی. همیشه پسته ی سرباز باشد لب های اناری ات .
یک کمی هم به دور ها نگاه کن . یک کمی هم به من .


نون و قلم نبی ست ...

    نظر

ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ (1)
نون، سوگند به قلم و آنچه مینویسند،

مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (2)
که به نعمت پروردگارت تو مجنون نیستی،
وَإِنَّ لَکَ لَأَجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ (3)

و برای تو پاداشی عظیم و همیشگی است
!
وَإِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ (4)

و تو اخلاق عظیم و برجسته‌ای داری
!
فَسَتُبْصِرُ وَیُبْصِرُونَ(5)

و بزودی تو می‌بینی و آنان نیز می‌بینند،

بِأَییِّکُمُ الْمَفْتُونُ (6)

که کدام یک از شما مجنونند
!
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (7)

پروردگارت بهتر از هر کس می‌داند چه کسی از راه او گمراه شده، و هدایت‌یافتگان را نیز بهتر می‌شناسد
!

لبت شکر به مستان داد و چشمت می به میخواران...

 


دل خوش

    نظر

یک تکه از صورت ماه را گاز می زنم و همین جور که دارم مثل آدامس می جومش ، رو تن ژله ای ابر هایی که کف زمین دراز کشیده اند ، لی لی بازی می کنم . به جای سنگ ، یک قطره ی بلوری آب بر می دارم و میندازمش رو عدد سه . طنین صدای افتادن قطره، می پیچد تو فضا و تکه تکه می شود، شبیه جیوه !
بازی را رها می کنم .

*این روز ها ،هیچ چیز نیست که دلم را بهش خوش کنم .  


می لرزم ...

    نظر

درد دارد ، می دانم . می دانم ، درد دارد . که آدم پارگی های خون آلوده ی قلب خودش را با نخ کلفت و سوزن تیز ، وصله کند.
که  با نوک برنده ی خودکار ، تن برهنه ی شاعری ش را خط خطی کند.
که  ناخنش را محکم بر زخم های تازه خشک شده ی دلش بکشد.
مجبورم که آستین به دندان بگیرم و خاموش بمانم. خون و اشک ، پشت پنجره ی چشم هام بی قراری کنند و تن خیسشان را محکم بر دیواره ی شیشه ای شبکیه ام بکوبند ، و من مجال بروز بهشان ندهم .
همه ی این ها درد دارد . می دانم .
در زمانه ای که نمی شود راست راست راه افتاد و دیوانگی کرد ، تظاهر به این عاقلی ِ لعنتی ، برای من درد دارد به خدا ... بفهم !
   هی سرفه سرفه سرفه . پس چرا من و این گلوی خدشه دار را دار نمی زنند ؟ کجایی منصور ؟ ...



تب

    نظر

 

 لب نرم و سخن سرد...تناقض دارد
  اشک با هیبت یک "مرد" تناقض دارد
  خنده ی تلخ تو با گریه ی پر شور دلم
  نازنین! بی برو برگرد... تناقض دارد...

 کاش و ان یکاد خوانده بودی برای این همه شاعری ، و فوت معطرت را پاشیده بودی تو صورت خیسم ، که تا باران ببارد مستی کنم ... که تا باران  ببارد دیوانگی کنم ... که تا باران ببارد بال بال بزنم و زیر همان باران ... خلاص !
  حالا که این
تــبِ تُــند، تــو تمام تنِ ترانه ام وحشیانه تاب می خورد... لااقل به حرمت واج آرایی بیماری که به پات افتاده ، فاتحه ای بخوان !
  می گویند "حمد" مرده را زنده می کند ... تو دو سه غزل حافظ را هم امتحان کن عزیز من . خدا را چه دیدی؟

 


تقسیم

    نظر

چیزی نیست قشنگِ تنهای رویاهای چهارساله !
زخمی ست ، که فقط قدّ یک "آخ" ِ هجده ماهه طول می کشد.
"الف"ِ کشیده اش مال من ، "خ"ِ ی کوتاهش مال تو.

شکنج طره ی لیلی ، مقام مجنون است ...

 


برای حمزه،سیدالشهدا

    نظر

شبیه قصه ی خورشید و ماه و آتش و دود
    شبیه قصه ی سیلیّ و روی داغ و کبود
چرا دلاوری ات را،
    کسی حماسه نگفت؟
چرا به حرمت نامت،
    کسی غزل نسرود؟
مصیبت جگرت را
 کسی به روضه نخواند...
و یا بزرگی تان را ،
     یل احد!
          نستود...
دلم شکست شبی که زیارتت کردم
       چقـــدر قبر تو مثل بقیــع . . . خلوت بود
من و دل و غزلم را بیا ببر با خود
      که بودنم دگر اینجا دمی ، ندارد سود...

    
ببخش خامی این شعر نامنظّم را
     ببخش ضعف لغاتی که می سرودم را
        تو را به اشک پیمبر قسم که یک امشب
                              قبول کن صلوات مرا ، درودم را
غ ر ب ت

 

بعد نوشت:
من و قلم زدن از بهر آستان شما؟!
خدا ببخشدم آقا ... دلم به جوش آمد...

مثل امام جواد، مثل امام هادی، مثل امام حسن عسگری،مثل حمزه سیدالشهدا... مثل ...مثل... مثل...
که شهادت شان هم بی سر و صدا و آهسته اتفاق می افتد...
غربت خیلی دل آدم را به درد می آورد، خیلی .
 

 نشدتکم بالله هَلْ فیکُم اَحَدٌ عَمُّهُ سیّد الشهداء غیری؟! قالوا: لا