سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

می لرزم ...

    نظر

درد دارد ، می دانم . می دانم ، درد دارد . که آدم پارگی های خون آلوده ی قلب خودش را با نخ کلفت و سوزن تیز ، وصله کند.
که  با نوک برنده ی خودکار ، تن برهنه ی شاعری ش را خط خطی کند.
که  ناخنش را محکم بر زخم های تازه خشک شده ی دلش بکشد.
مجبورم که آستین به دندان بگیرم و خاموش بمانم. خون و اشک ، پشت پنجره ی چشم هام بی قراری کنند و تن خیسشان را محکم بر دیواره ی شیشه ای شبکیه ام بکوبند ، و من مجال بروز بهشان ندهم .
همه ی این ها درد دارد . می دانم .
در زمانه ای که نمی شود راست راست راه افتاد و دیوانگی کرد ، تظاهر به این عاقلی ِ لعنتی ، برای من درد دارد به خدا ... بفهم !
   هی سرفه سرفه سرفه . پس چرا من و این گلوی خدشه دار را دار نمی زنند ؟ کجایی منصور ؟ ...