سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

پایان محمدی

    نظر

لعنت می فرستم به دنیایی که ما برایش چشم انداز هزاار سال بلندِ دیگرمان را ترسیم می کنیم، و او در چشم به هم زدنِ نا به هنگامی، استاد کلاس 442 را می کشد، در حالی که آسوده و آرام دارد روی تخته "ای پری وار" می نویسد و معنی خلواره را برای نگاه های گاهی مشتاق و گاهی خسته و گاهی متنفر ما توضیح می دهد. مرگ آدم ها تلنگر است. از کجا معلوم که این " ای پری وار در قالب آدمی" آخرین آیدا در آینه ای نباشد که می خوانیم... دنبال چه آرزوی بلندی هستیم وقتی مرگ، به محمدی ِ جوانی که باورش نمی شد- و باورمان نمی شد- این همه زود تمام بشود، رحم نکرد. به محمدی جوانی که می خواند: به مادرم گفتم دیگر تمام شد... همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد...


پایان محمدی

    نظر

دارم آیدا در آینه میخوانم و بوی شعر را عمـــیق نفس ‌می کشم. ای پری وار در قالب آدمی! که پیکرت جز در خلواره ی ناراستی نمی سوزد... حضورت بهشتی است...


تولد

    نظر

اولش با "نم نمه" شروع شد. من توی تاکسی نشسته بودم: خسته، سردرد، سرد. بارانِ بهاری هم زودتر از موعدش باریدن گرفته بود. خدا داشت پشت ابرها آه می کشید. خیابان ها شلوغ بود. یک آهنگ گنگ کشف نشده، داشت خودش را توی گوش من پیدا می کرد. باران داشت پشت پنجره نم نم می گریست و من درگیرِ واژه ی نم نمه بودم. درگیر تفاوتش، لطافتش، آهنگش. " در رستخیز نم نمه های نبودنش" مصرع اولی بود که همزمان با باران پشت پنجره و شلوغی خیابان و بوق تاکسی ها بارید. زیبا بود. دوستش داشتم. همیشه اولین مصرع را، اولین بیت را دوست دارم. جایی خوانده بودم بیت اولِ شعر حاصل الهام است. این نم نمه های نبودن واقعا الهام بود. وحی بود. من در خسته ترین و یخ کرده ترین حالت ممکن- در حالی که سرم را به شیشه ی خیس تاکسی تکیه داده بودم- پیغمبر شده بودم. داشتم در شعر و باران غرق می شدم و کلماتی را که به ذهنم می رسید، توی موبایلم می نوشتم که فرار نکنند. بعدا، بیت‌های بعدی را اضافه کردم. اما اصلش همان بیت " رستخیز اشک ها و نم نمه های نبودن تو" بود. خیال پرواز و ربودن هم توی همان تاکسی به سرم زد. بعد هم... بعد هم... " چه حرف ها که درونم نگفته می ماند... خوشا به حال شماها که شاعری بلدید"...

ای شاعران به کار سپید سرودنت
یک شهر بی قرار مکرر شنودنت:
"چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشتر است"
با ناز بر لطافتِ بالش غنودنت...
باید دوباره زنده شوند اشک‌های من
در رستخیز نم‌نمه‌های نبودنت
یک بار در تلاطم شب‌های شعر خویش
پرواز می‌کنم به هوای ربودنت
ای تو صحیفه ی نگشوده، کتاب نو
من دکمه دکمه در تب و تاب گشودنت...


سرتو بذار رو نازبالش/ بذار به هم بیاد چشت...

    نظر

http://ganjoor.net/feyz/divanz/ghazalz/sh394/

فیض کاشانی را هیچ وقت نخوانده بودم. این شعر، نفحه ی صبحگاهی امروزم بود... "نسیم نفحات الوصال"ِ نهم فروردینِ نود و پنجم...شود شود... امام ما فرمود: ما أعظَمَ سَعادَةً مِن بُوشِرَ قَلبُه بِبَردِ الیَقین*... دلم را بردی ای فیض کاشانی! با "ناز بالشِ برد الیقینت"... این ترکیب ِ لطیف را چطور آفریدی، فیض کاشانی؟!... شود شود نفسی دیده‌ی دلم در عرش/به ناز بالش برد الیقین غنوده شود؟...

___________________________
*غررالحکم.


پیر شدن

    نظر

اسمم را که توی سیستم ثبت می کند، می پرسد: "چند سالتونه؟"
چند لحظه ساکت می شوم و نگاهش می کنم. چطور این همه زود گذشت؟ هنوز از هجده سالگیم کنده نشده ام.
"بیست" را به سختی ادا می کنم، متحیر، حسرت آلود، عجیب. و با خودم فکر می کنم شاید تقصیر معلم هاست، اگر گمان می کنم "بیست" آخر خط است، پایان دنیاست، آخرینِ اعداد است. وقتی بهش خیره می شوم و می گویم"بیست"، دست های خالیِ بیست ساله ام یخ می کنند.


خیال

    نظر

آن روزها خیال اینکه می آیی و نوشته هام را می خوانی، باعث می شد بیشتر بنویسم. بیشتر شعر بگویم. پنج شنبه ها، روزهای شیرین عشقبازی من و شعرهام بود، من و نوشته هام بود. در حالی که گاه توی موسیقی، گاه توی شع، گاه توی نقاشی و گاه توی خطاطی شنا می کردم، کنج ذهنم، تصویز تو بود که به دست و فکرم انگیزه می داد. می فهمی؟


انگشت هایت پیله می بافند

    نظر

کاشکی الان سحر بود. صبح زود بود. من توی بغل طلوع خورشید می نشستم و موهام در طلایی نور خورشید رنگ می گرفت و عاشق می شد. بابای مرتضی می گفت صبح زود، پاشو، وضو بگیر، شعر بگو. بابای مرتضی حتما خیلی خوب معنای شعر و سحر و الهام را می فهمد. خیلی خوب معنای این حرف روزبهان را می فهمد که : یستنشق الارواح نسیم نفحات الوصال فی الاسحار.
کاشکی الآن سحر بود. بوی گل یاس توی اتاق پیچیده بود و حس طراوت و ذوق، در انگشت ها و چشم های من جان می گرفت. کاشکی الآن سحر بود. سحر بود و من در حالی که روحم نسیم نفحات وصال را استنشاق می کرد، با حال سرخوش و باران زده- نه حال داغِ سرماخورده- شعر زیر را می سرودم:

انگشت هایت پیله می بافند، دور تن تنگ غزل هایم
با چشم هایت رنگ و رو دادی، به روح بی رنگ غزل هایم
پروانه های شهر می دانند، پیراهنم ابریشم شعر است
عریان ترین کابوس این شهرم، بی نغمه،بی زنگ غزل هایم
دیوانه ها با مرگ همخانه...دیوانه ها با کوچ هم آغوش...
پیچیده در گوش پرستوها، پژواک آهنگ غزل هایم
من شیشه ی خیس تماشایم، اشکم پر از آیینه ی پاییز
آخر شکستت می دهد ای بغض! بی تابی سنگ غزل هایم
 ای یار! ای یار یگانه ... آه ! ای مهربان تر از کبوتر ها...
پرواز را یادم بده ای مرد ! این روزها تنهای تنهایم...


غزلم کن

    نظر

بغل بغل غزلم کن که شاعری تنهام
که توده ای سرطانی میان آدم هام
تو را به حرمت آن روزها مرا دریاب
غزل غزل بغلم کن که سخت دلتنگم...

به شعرها هیجانی دوباره می بخشی
گناه های مرا ای ستاره! می بخشی؟
من از تبار ت تن تن ت تن تنا بودم ...
که خشک شد تب ِ آواز و شور اهنگم

به بغض دخترکی که شکست خندیدند
به رشته های دلی که گسست خندیدند
به اتفاق محالی که داشت می افتاد
به خط خطی قلم های مات بی رنگم ...

به بال های پرستوی بی قراری که ...
به حزن خفته در آیینه ی سه تاری که...
به من، به گریه، به خنده، به انتظاری که...
به ماجرای غم انگیز شیشه و سنگم

"چه حرف ها که درونم نگفته خواهد ماند "
چه شعرها که برایت دوباره خواهم خواند
چه شهر یخ زده ی سرد استخوان سوزی ست!
برای خواندنت ای شعرِ گرم! می جنگم...

29 اذر 94


من می نویسم، پس هستم

    نظر

کوچک بودم.خیلی کوچک.
یک ظهر گرم بود که دست مامان جوانم،مامان چادری جوانم را گرفته بودم و باهم راه می رفتیم... دست های مامان زیبا بود... کشیده و قشنگ... روشن و خوشبو... مادرانه و بوسیدنی... بوییدنی... دست های مامان یک تکه ماه بود که دست های کوچک دخترکش را گرفته بود. دست های مامان گل یاس بود.
ظریف,زیبا,تماشایی...

به دست های مامان نگاه کردم، گفتم:خوش ب حالت مامان!چه دست های قشنگ روشنی... چه دست های معطری.

مامان نگفت دست های تو هم خوش بوست. نگفت زیباست. نگفت روشن و کشیده است. نگفت...

گفت:عوضش،دست های تو هنرمنده عزیزکم،خیلی هنرمند.

و من در کودکانه ترین روزهای پنج سالگیم در عهدی ناگفته که با دست های مادرم بسته بودم، قول دادم تا همیشه، از انگشت های کوچکم عطر و عصاره ی هنر بتراود ، که : بدان ای پسر! که مردم بی هنر دائم بی سود بود...