• وبلاگ : شميم سبز
  • يادداشت : کبيسه ي پوچ
  • نظرات : 1 خصوصي ، 17 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    سلاملکم ...

    عيدت مبارک ...

    پاسخ

    سلام . بر تو هم :)
    آره هو... مي فهمم که چرا آذرو دوست نداري. به همون دليل که من صابري رو دوست ندارم... البته دوست نداشتن صابري دلايل بيشتري هم داراست...
    اومدم تکليف صادقيو بنويسم!
    پاسخ

    پو دوست نداشتن آذر هم دلايل بسيار زيادي داره ... بيا به چيزاي قشنگ فکر کنم ... من حتي همين ديوار سفيد رو به رو روترجيح مي دم ...
    بهم نظر بده هدي.
    پاسخ

    ميشه اول برم يه ذره درس بخونم ، بعد بيام ؟ از صبح که بيدار شدم هي به خودم گفتم ده دقيقه ديگه ميرم مي شينم پاي بدبختيام ... الان ساعت هفت و پنجاه دقيقه ست و دارم هي به خودم لعنت مي فرستم ... مي دوني که ؟ يه جمله ي معروف هست که مي گه :" ما آدم بشو نيستيم !"
    ياد همه ي معلم هاي رياضي دو سال گذشته به خير باد! که تکليف نداشتن بدن اون مرآت لعنت الله عليه رو باز مي کردم همش مي گفتن از تست فلان تا فلان. از فلان صفحه تا فلان صفحه! بعدشم که مي نوشتيم نيم نگاهي بهش مي نداختن و پس مي دادن...
    چه قدر من در اون لحظه حرص مي خوردم!!!!
    پاسخ

    من مرآتو ترجيح مي دادم به اون سي صد تا تست شيمي که ... لعنتي ! من تو قطار همه شو زدم . در حالي که با يه چشام محمد علي رو مي پاييدم و با يه چشم سوالا رو مي خوندم ... لعنت الله عليهــــا(اين "ها" که مي بيني مرجعش همه ي تکليفاي خزعبل عيد نود و يکه ، چون براي جمع غير عاقل از ضمير مونث استفاده مي کنيم . )
    خب هو... من برم تکليفاي عربي مو بنويسم! معلم محترم حتي به خودش زحمت نداده سوال بده! گفته خودتون اين قدر جمله در بيارين و ترکيب کنين و ترجمه کنين و فلان و فلان... زندگي سختيه به طور کلي....
    پاسخ

    پولي ! اما خادم کوچولوي من با اون خط فسقليش برا مون سوال نوشته و من هي ميرم به خطش نيگا مي کنم و دلم برا اين همه زحمتي که براي طرح تکليفايي کشيده که من روز آخر هول هولي حلش مي کنم، مي سوزه . (چه جمله ي طولاني سخت افتضاحي بود.همه ي انرژيمو گرفت)

    بگو به خواب كه امشب ميا به ديده ي من ،‏جزيره اي كه مكان تو بود آب گرفت ...
    دوستش داشتم هو... خيلي دوستش داشتم....
    ديشب يه خواب عجيبي ديدم! آهان يادم اومد.... غم انگيز بود. هدي ديدم همه (يعني من و تو حقي) بلند شديم وسط سال برگشتيم روشنگر. نشستيم سر کلاس تمرين فيزيک و معلم کمکي فيزيک داره پلي کپي حل مي کنه و ما هيچي ازش نمي فهميم و هي ميگه خانوم شفيعي همه ي اينا رو بهتون گفته. و من همش نگرانم حالا که دوباره تغيير رشته داديم و برگشتيم رياضي چه قدر بايد خر بزنم تا اينا رو ياد بگيرم! و آيا اصلا ياد ميگيرم يا نه!
    بعد جالب تر اينه که اصلا يادم نمياد که چرا برگشته بودم. دليل اينکه برگشته بودمو يادم نمي اومد. فقط يادم بود که يه دليل منطقي و قانع کننده بود. زنگ تفريح که خورد به تو برگشتم گفتم هدي بيا برگرديم اينا تاريخ ادبيات و آرايه و اينا ندارن. گفتي پلي ديگه اصلا برام مهم نيستش من تحمل اين ناراحتي رو ندارم! بعد همين طوري کز کردي نشستي گوشه ي حياط...
    بعد من يه ذره اين طرف و اون طرفو نگاه کردم و تصميم گرفتم برگردم مدرسه ي خودمون. برگشتم، صبح بود و هوا تاريک مي خواستم از دست حضرت خانوم شمس فرار کنم برم از تو نمازخونه ببينم تو اون اتاقه ته راهرو جلسه هست يا نه... بعد يهو مسئول سايتو و ديدم يه اوضاعي شد و بي خيالش شدم...
    در هر حال هر چي ک بود انشالله که خيره! مهم اينه که وقتي بيدار شدم هنوز دانش آموز سوم انساني بودم!!!
    پاسخ

    پو ياد خواب ديشب خودم افتادم . يه پيرزن جادوگر بدجنس ميخواست بهم جادوگري ياد بده :)) .....الانم چون داريم مي ريم بيرون نمي تونم همه شو برات تعريف كنم
    قالت معلم دينينا: موقعي که غيبت يه نفرو کردين اول ازش حلاليت بطلبين بعد براش دعا کنين.
    براساس اين حرف براي خانوم آذرم دعا کني بد نيست! خودت عاقبت به خير مي شي.
    (صابري گفت لازم نيست بهش بگين که غيبتشو کردين! فقط يه حلاليت کلي بطلبين و واسش دعا کنين. خيلي لذت بخش نيست هو؟ حالا مي تونيم روي اونايي که مي گفتن بگو چي گفتي تا حلالت کنمو کم مي کنيم :دي :دي :دي)
    پاسخ

    اوف پو !قبلش بايد از سخي حلاليت بطلبم ... من هيچ آذرو دوس ندارم ... احساس مي کنم يه عنصر اضافيه که اومده و جاي عناصر مفيدي که مي تونستن باشن رو گرفته ... مي فهمي ک؟
    اين صداقتم نداشتي من مي فهميدم که اين کارو کردي! اصلا مطمئن بودم!
    حالا برعکس تو اون روز يه دختر دوميه که از مکه اومده بود و من فقط در شلوغي هاي دور و اطراف ديده بودمش(منظور از شلوغي هاي دور و اطراف رو که مي فهمي!) خلاصه از همونجا با هم آشنا شده بوديم برگشتم گفتم رفتي منو دعا کردي؟!
    در اثر زندگي با تو و امثال تو مطمئن بودم که اصلا منو کاملا يادش رفته! گفت: معلومه که دعا کردم! دم خونه ي خدا اسم بردم! فکر کن! من همين طوري چهار شاخ مونده بودم که اين اسم و فاميل منو بلده که رفته اونجا اسم برده؟ و اصلا از کجا يادش بوده که کسي به نام من وجود داره؟
    خلاصه هدي جان.... اين قصه رو برات تعريف کردم که زين پس کمي بعد از دعا کردن بانو چهار تا سوم ب اي بخت برگشته رو هم دعا کني! ديگه به ياد اوردن اسماي ما که کار سختي نيست بچه جان! از تو که نخواستم بري تلخابلو و اون دختره دوميه سبا و چه ميدونم خانوم آذرو دعا کني! فهميدي؟
    پاسخ

    پو ،‏چه فرقي داره ؟‏همين كه به صورت فله اي دعا تون كردم هم جزو عجايب هفت گانه ست ... من غالبا خودمم فراموش مي كنم !
    هدي... بگو دختراني در تبعيد ابدي....
    دلم سخت هواي جمله ي زير تخته ي سوم ب رو کرده... به خط فلفل... يادته؟
    يه روز که رفتي مدرسه يواشکي برو پر رنگش کن....
    پاسخ

    دوره ي 20!
    هذيان نوشت هاي يک تبعيدي ِ هفده ساله :)
    آخي :)
    پاسخ

    بعله ... دختري در تبعيد ابدي!
    سلام بر هذيان نوشت هاي يک تبعيدي هفده ساله....
    منم يه تبعيدي 16 ساله ام....
    پاسخ

    سلام بر پو کوچولوي هميشه ي خودم !
    + نيکي 
    هذيان گوي 17 ساله ، اينجا چه بزرگ تر از خودت شده !!!
    پاسخ

    نيکولا گوته ... بزرگتر از من شده؟
    تا مي توني ب جاي من هم گريه کن انقدر احساس تنهايي مي کنم ک نگو ...
    پاسخ

    نگووووووووووووووووو بغل دستي! نگو....:(
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ دوشنبه 28 اسفند 91 نوشته (کبيسه ي پوچ) شما به فهرست نوشته هاي برگزيده در مجله پارسي نامه افزوده شده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
       1   2      >