• وبلاگ : شميم سبز
  • يادداشت : کبيسه ي پوچ
  • نظرات : 1 خصوصي ، 17 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بگو به خواب كه امشب ميا به ديده ي من ،‏جزيره اي كه مكان تو بود آب گرفت ...
    دوستش داشتم هو... خيلي دوستش داشتم....
    ديشب يه خواب عجيبي ديدم! آهان يادم اومد.... غم انگيز بود. هدي ديدم همه (يعني من و تو حقي) بلند شديم وسط سال برگشتيم روشنگر. نشستيم سر کلاس تمرين فيزيک و معلم کمکي فيزيک داره پلي کپي حل مي کنه و ما هيچي ازش نمي فهميم و هي ميگه خانوم شفيعي همه ي اينا رو بهتون گفته. و من همش نگرانم حالا که دوباره تغيير رشته داديم و برگشتيم رياضي چه قدر بايد خر بزنم تا اينا رو ياد بگيرم! و آيا اصلا ياد ميگيرم يا نه!
    بعد جالب تر اينه که اصلا يادم نمياد که چرا برگشته بودم. دليل اينکه برگشته بودمو يادم نمي اومد. فقط يادم بود که يه دليل منطقي و قانع کننده بود. زنگ تفريح که خورد به تو برگشتم گفتم هدي بيا برگرديم اينا تاريخ ادبيات و آرايه و اينا ندارن. گفتي پلي ديگه اصلا برام مهم نيستش من تحمل اين ناراحتي رو ندارم! بعد همين طوري کز کردي نشستي گوشه ي حياط...
    بعد من يه ذره اين طرف و اون طرفو نگاه کردم و تصميم گرفتم برگردم مدرسه ي خودمون. برگشتم، صبح بود و هوا تاريک مي خواستم از دست حضرت خانوم شمس فرار کنم برم از تو نمازخونه ببينم تو اون اتاقه ته راهرو جلسه هست يا نه... بعد يهو مسئول سايتو و ديدم يه اوضاعي شد و بي خيالش شدم...
    در هر حال هر چي ک بود انشالله که خيره! مهم اينه که وقتي بيدار شدم هنوز دانش آموز سوم انساني بودم!!!
    پاسخ

    پو ياد خواب ديشب خودم افتادم . يه پيرزن جادوگر بدجنس ميخواست بهم جادوگري ياد بده :)) .....الانم چون داريم مي ريم بيرون نمي تونم همه شو برات تعريف كنم