برای هاشمی رفسنجانی
من می نویسم، پس هستم..., [11.01.17 18:07]
بسیار سالها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
این پنجروزه مهلت ایام، آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چرا رود؟
ای دوست بر جنازه? دشمن چو بگذری
شادی مکن که با تو همین ماجرا رود
دامن کشان که میرود امروز بر زمین
فردا غبار کالبدش در هوا رود
خاکت در استخوان رود ای نفس شوخ چشم
مانند سرمهدان که درو توتیا رود
دنیا حریف سفله و معشوق بیوفاست
چون میرود هر آینه بگذار تا رود
اینست حال تن که تو بینی به زیر خاک
تا جان نازنین که برآید کجا رود
بر سایبان حسن عمل اعتماد نیست
#سعدی مگر به سایه? لطف خدا رود
یارب مگیر بنده? مسکین و دست گیر
کز تو کرم برآید و بر ما خطا رود...
از بین شعرهای سعدی، این یکی را یک جور دیگری دوست دارم. یک جوری که بلد نیستم بگویم. این یکی عاشقانه نیست، پر از شیطنت های سعدی گونه نیست، حتی دلیل این که دوستش دارم این نیست که بازی های زبانی قشنگ قشنگ دارد. خیلی عمیق تر از این حرف هاست. از سعدی بعید است! یک جوری آدم را یاد مرگ و آخرت می اندازد و دل را می لرزاند که... از سعدی بعید است!
این شعر خوب را مدام می خوانم که باورم بشود مرگ حقیقت دارد و دور نیست. که باورم بشود همه چیز خیلی زود تمام می شود. که بفهمم نباید این همه دل ببندم به دنیایی که بی رحم است و این همه سریع می گذرد. دنیایی که حتی به #هاشمی ِ به آن بزرگی هم رحم نکرد. و خاکی که حتی هاشمی را هم فرو بلعید. راستی الآن حالش چطور است؟ آرام؟ وحشتزده؟ متحیر؟ خدایا پناه می بریم به تو از قلت زاد و طول طریق... از بعد سفر و از سختی ورودگاه...
غفرالله له و لنا...
سعدی مگر به سایه ی لطف خدا رود...