تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
و مرگ، قصه ی کابوس های ممتد من
حلول کرده به خمیازه ی مردد من
چقدر فاصله داری خدای آبی ها!
از ابتدای کبود هزار و سیصدِ من
چقدر فاصله دارد نوازش نفست
از انحنای چروک و مچاله ی قد من
من ابر تیره ام، ابر عقیم بی باران
و بغض می چکد از زخم های بی حد من
من و دو راهی تردید های آشفته
که حل شده وسط لحظه های شاید من
تلاطم دل من را نگاه کن دریا!
: خطوط جزر و بلندای وحشی مد من
به غیر چشم تو من را کسی نمی فهمد
غزل بپاش به غم مویه ی مجعد من
شبی اگر وسط شعرها شهید شدم
بگو غزل بنویسند روی مرقد من ...
بعد نوشت: حجت موجه ماست.