لـــهـــنت ب تو!تاييديه ک !اهــــ!
+در کل ِ اين متن ک دوبار خوندمش يک چيز بزرگ ذهن من رو مشغول کرد...چيز بزرگي بود واقعا...چيزي ک باعث شد سرمو از مانيتور بلند کنم و تکيه بدم ب صندلي پشت ميزم و ب دور دست ها خيره بشم و چشمام رو بدوزم ب يک نقطه ي بيخودي و بعد دوباره نگامو بندازم روي مانيتور و خوب اون خط سبز رو بخونم و بعد برم روي قسمت نظرات و اينارو تايپ کنم تا بالاخره ب اينجا برسم ک مگ"وحشي" مرد نبود؟
شايد الان با خودت بگي افکار پوچتو از وب من بردار و برو ...بردار و برو..بردار و برو(ريتميک بخون..باته صداي هايده)
هدي چرا ديوونه شدي؟چرا ميخواي سرتو روي شونه ي اون مرد بذاري؟فک ميکني چ معني اي ميده؟؟اصلا چرا نميخواي باور کني ک اون ديگ پيش مانيست؟ب خودت بيا لعنتي(صداي سيلي زدن...سبا روي زانوهاش مي افته و صداي گريه ش بلند ميشه و مدام تکرار ميکنه لعنتي)
(هدي مثل ديوانه ها ب يه گوشه اي خيره ست و بعد بلند ميشه و ب سمت دستمال کاغذي ميره ک مف آويزونش رو_ک نتيجه ي بيماريشه و در پست قبل هم ب اون اشاره شده_پاک کنه)
+اين يه داستان open end بود ک کار جديد من و بکسه...saba & childs!!!
قوربون عاقا..
+هدي؟فک ميکني چرا من انقد تو وب تو زر ميزنم و کامنتام طولانيه؟فک ميکني من مشکلي دارم؟من...هدي من ...من مريض نيستم..من...(سبا با وحشت و چشم هاي گرد شده توي افق گم ميشه)