خخخخخخخخخخخ!اينجا رو نگا جوابمو دادي!:))))))
عاخي...يادش بخيرا...عجب آدم کثيفي بودي اون روزا و من و زهرا چقدر مسئوليت پذير...
+هدي!بيا مدرسه ي روز گرم و اون کاري رو ک کردم بکن..باور کن درصد بازدهيت 40% بالا ميره..تضميني /يک جسله رايگان/خنــــک بنوشيد!/
اََََََََََََََََََ هدي... اصن يادم رفته بودم که روي سراشيبي پارکينک سر مي خورديم و گند مي زديم به خودمون و چقدر مي خنديديم... صبح هاي مدرسه که کلي لحظه شماري مي کرديم... خونه ي ياسي...
و يه چيز جالبه ديگه که الان يادم اومد... روزايي که يواشکي ساعت مي بستيم و فکر مي کرديم الان ته خلافيم! قلبمون تند تند مي زد... اما يه حس شجاعت هم در عين بزدلي بهمون دست ميداد...
هيع! چقدر تو بزرگ شدي دخترم!
مبارکه! دانشمند ادبيات!!!
حافظ زمان شدي! ؛)
برات يه مطلب تبريک گذاشتم هو!