• وبلاگ : شميم سبز
  • يادداشت : پنهان
  • نظرات : 3 خصوصي ، 53 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3   4      >
     
    + خال معين 
    هميشه به نظرم انسانيا يه چيزيشون ميشد......حرفاي تو و قلي رو که خوندم به اين قضيه ايمان اوردم....

    آخه چه توقعيه که معلم اسم شاگرداشو يادش بمونه؟؟؟...من همين الانم که ميرم سر کلاس احساس ميکنم يه سري از بچه ها جديدن و من تا حالا قيافه شونو نديده بودم.....چه برسه به اسمشون....

    همچينم راهنمايي راهنمايي ميکنين انگار بهشت برينه....نه اون موقعه ش بهشت برين بود نه الان...

    تازه شم هواي راهنمايي يه وقتا بوي جوراب ميده....اينو گفتم که از مرگتون پيشگيري کرده باشم...
    پاسخ

    اتفاقا بهشت برين بود راهنمايي، بهشت برين !‏ اصلا بوي جوراب راهنمايي رو هم عشقه ! نفسه ! يه موقع آدم به جايي مي رسه كه بوي جوراب هم براش نوستالژيك مي شه و پروازش مي ده تو خاطرات ... خاطرات آمفي تئاتر و نماز خونه ... ! خاله معين !‏شما خيلي بي احساسي !‏


    تازه تو انتظار داشتي راد عاشقت باشه هو!

    ولي خب مسلما اين اتفاق نمي افتاد ....

    پاسخ

    پو تقصير من نبود ،‏ معلماي ادبيات قبلي بد عادتم كرده بودن . اين راد غرور ادبي منو شكوند !
    + ايام خوش آن بود که با دوست ... 
    آفرين با هم دوست باشين
    راهنمايي.....

    پاسخ

    نقطه ي عطف زندگي هاي هفده ساله ي همه مون : راهنمايي ! به افتخارش !


    ولي به نظر من راد کلا زياد به اينکه از کي خوشش و از کي بدش مياد فکر نمي کرد. کلا زياد خودشو درگير اين مسائل نمي کرد.

    الانم ما رو يادش رفته حتما... هعي هو....

    پاسخ

    شك نكن راد ما رو يادش رفته پو . ولي خانوم كاظمي منو يادش بود ... بهم گفت شاعر كلاس ... منم كه بي جنبه ... يه چرخ زدم تو آْسمون و برگشتم زمين ! يعني در اين حد ! بهت گفتم خانوم اميدي فكر كرده بود نيكي خواهر منه ؟!


    شريف خدايي که سهله! هر معلمي مي گفت يه ساعت داشتيم مي گفتيم صفه ي چند؟ واي چه قدر به همين چيز مسخره و کوچولو مي خنديديم هو....

    يادته همون روز راد سوزن ها رو گذاشته بود تو جيبش من هي مي رفتم از سر ميز فيزيک سوزن مي دزديدم؟ بعد يهو اومد گفت سوزن اينجاست؟ يادته چه قدر باهاش خنديديم هو...

    دلم واسه راد تنگ شده. ولي اصلا بعيد مي دونم اون يادش باشه که شاگردي به اسم من داشته!

    پاسخ

    الآن که هيچ ، راد همون موقع هم من رو آدم حساب نمي کرد! هميشه حس مي کردم ازم بدش مياد .
    سلام کارتون محشره واقعا قشنگ بود همين طور به کارتون ادامه بديد لطفا به ما سر بزنيد و با نظرات خود ما را در ادامه راه ياري نماييد.حتما سر بزنيد قول ميدم پشيمون نميشيد.حتما نظر بديد که نظرات شما ما را در ادامه راه راهنمايي مي کند.ما را به دوستان خود معرفي کنيد تا از مطالب ما استفاده کنند.ضمنا اگر با تبادل لينک موافقيد ما را با نام بياين آدم شيم لينک کنيد و ما را خبر کنيد تا شما را لينک کنيم.
    پاسخ

    سلام ، ممنون

    اين شکلکه خيلي متين داشت لبخند ميزد. گفتم بذارمش و برم.

    (يادته اون قديما هميشه آخر نوشته هام اين شکلکه رو مي ذاشتم مي نوشتم به قلم جادويي پلي؟)
    پاسخ

    آره پو ، من خيلي دوست دارم اين شکلکو

    اس اومده برام:

    سلام عليکم به اميد ديدارتان در برنامه هاي بعدي!

    حالا من مي گم" بيننده هاي پيامک زدن" مي گن شبيه مجري ها حرف مي زني! والا....

    پاسخ

    مث عطيه که اون روز مي گفت " چند روزي است ! " ... شايدم تاثير انسانيه ، لفظ قلم شديم !

    هدي از طرف من به معلم ديني تون سلام برسون بگو دستش درد نکنه خيلي خنديدم....

    (يه عمر بود تو نظر شکلک نذاشته بودم!)

    من دقيقا همين طوري وحشيانه و سوم ب اي مي خندم. از همونايي که وقتي يکي نگام مي کنه تا ته لوز المعده ام مشخصه!

    حالا بخند هو... بخند...

    پاسخ

    اوه پو ،امروز جامو عوض کرد! امروز هي مي شست رو ميز . ميز به طرز نا بهنجاري خم مي شد ، يعني من هر بار چشامو مي بستم تا شاهد شکسته شدن ميز نازنين کلاسمون نباشم ...اصن يه وعضي

    چيزه هو کوچولوم.

    دلم مي خواد امروز تولد من باشه. ولي امروز تولد من نيست. تولد الوئه....!

    از اين تحريف شعرت هم بسي لذت بردم : باغ بهشت و سايه ي طوبي و قصر حور ، با خاك كوي راهنمايي برابر نمي كنم

    مي خوام آب طلاش بگيرم بذارم يه جايي جلوي چشم. مي خواي اصلا مثل اون شعره که زديم سر در کلاس دوم الف برداريم با يونوليت ببريمش بزنيم سر در راهنمايي؟

    باغ بهشت و سايه ي طوبي و قصر حور ، با خاك كوي راهنمايي برابر نمي كنم

    پاسخ

    چقد اون روز بهم حال داد پو . رادم خيلي اون روز بهمون حال داد. اون عکسي که با هم دم در کلاس گرفتيم چي شد ؟ هوم؟!


    نه آخه... تو بايد بري اون صفحه ي کتاب منطق رو ببيني تا بفهمي من چه دردي مي کشم! همين طوري سر کلاس داشتم به کتابم نگاه مي کردم و آه مي کشيدم و فکر مي کردم اگر بخوام همشو مارکري کنم کل کتابم نارنجي ميشه!

    نه تو بايد بري ببيني هو....

    (يادمه يه بار سر کلاس مختار پور يه درس مي خونديم که آخر صفحه هاش يه همچين نکته اي نوشته شده بود. همه ي کلاس نفسشون رو حبس کرده بودن تا برسيم به اونجايي که طرف مي خونه. مختار پور شونصد دفعه وسط خوندنش حرف زد. آخرش که رسيد به کلمه ي قبل اون کلمه هه همه همين طوري منتظر بوديم. يهو مختار پور برگشت گفت: خب بچه ها...! بعد يه ذره توضيح داد و گفت کتابا رو ببندين! چهره عارفه رو تو اون لحظه هيچ گاه، هيچ گاه، هيچ گاه فراموش نمي کنم هو... هيچ گاه!)

    پاسخ

    يادته شريف خدايي گفت صفحه ي 56 رو باز کنيد ... شماها هي گير داده بوديد صفحه ي چند ؟!!

    اعظم الله اجورنا واجورکم قبول باشه اينجا مثل همه جا مهمان خان حسين هستيد

    منه هم در وبم سفره اقا پهنه خوشحال ميشم با نظر ارزندتون تشريف بياريد کليکتون سر چشم يا حسين

    پاسخ

    ممنون ، چشم
    + نيکي 
    هه ... اينا همه منم tongue
    چه پيچيدم !!!

    پاسخ

    آره استاد خود خودتي ! يه امضا ميدي؟


    الانم حتي! تو راهرو هامون هيچ باد خنکي نمي ياد....

    باد خنک فقط مال راهنمايي بود... فقط....

    پاسخ

    جواني كجايي ؟‏ ... بايد يه اسپري شبيه اسپري آسم بسازيم ، توش رو از هواي خنك راهنمايي پر كنيم ... هر وقت دلمون تنگ شد و حالمون خراب ، ازش بزنيم ، روشن شيم !

    مي دوني چيه؟

    منم دقيقا همين احساس تنگي نفس رو اونجا مي کردم.

    اونجا همش يا گرم بود. يا سرد. هيچ وقت هم باد خنک توش نمي اومد. هيچ وقت... ولي هميشه وقتي مي دويدم سمت راهنمايي يه باد خنک مي خورد تو صورتم من عشق مي کردم....

    بعد کلي با خاطره هام باي باي مي کردم... هعي هو....

    پاسخ

    آره پو ،‏ چقد خوب بود راهنمايي ... چقد خوب بود . بهشت بود اونجا . بهشت ... حافظ چي مي گه ‏:؟ مي گه باغ بهشت و سايه ي طوبي و قصر حور ، با خاك كوي راهنمايي برابر نمي كنم ... مگه نه پو ؟ ... دلم مي خواد با اسكيت بدوم تو راهروي جلوي معاونت و راهروي دبيران ،‏ بعدهي هووراااااااااااااااااااااااااااااي بلند بكشم و صفا كنم ! و هي هواي خوش بو و خوش مزه ي راهنمايي رو ببلعم و همه ي ريه هام رو از عطر خنك خاطره هاي خوبم پر كنم . نفساي عمييييييييييييييييييييق .... عمييييييييييييق ...
       1   2   3   4      >