پایان محمدی
لعنت می فرستم به دنیایی که ما برایش چشم انداز هزاار سال بلندِ دیگرمان را ترسیم می کنیم، و او در چشم به هم زدنِ نا به هنگامی، استاد کلاس 442 را می کشد، در حالی که آسوده و آرام دارد روی تخته "ای پری وار" می نویسد و معنی خلواره را برای نگاه های گاهی مشتاق و گاهی خسته و گاهی متنفر ما توضیح می دهد. مرگ آدم ها تلنگر است. از کجا معلوم که این " ای پری وار در قالب آدمی" آخرین آیدا در آینه ای نباشد که می خوانیم... دنبال چه آرزوی بلندی هستیم وقتی مرگ، به محمدی ِ جوانی که باورش نمی شد- و باورمان نمی شد- این همه زود تمام بشود، رحم نکرد. به محمدی جوانی که می خواند: به مادرم گفتم دیگر تمام شد... همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد...