سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

جوگیر می شویم!

    نظر

دیبای دل دوباره دریدند بی غمان

چشمان خیس خسته ندیدند ،ای امان

با تیغه ی نگاه ز دامان خویشتن

بی رحم و ظالمانه بریدند دستمان

آخر ز جور غمزه ی دلدار بی وفا

از پشت بام عشق پریدند عاشقان

سر تکیه داده ام به در خانه ی حبیب

شاید سری زنند و ببینند حالمان

یا رب به کار خسته دلانت نظر نما

آیا شود دوباره نشینند پیشمان؟...

 ...

 مدتی است نگاهم نمی کنند...
دعایم کنید.


.

    نظر

 

دست من نیست که درگیر نگاهت شده ام

 

مست و آشفته ی رخساره ی ماهت شده ام

 

دست من نیست که بی نور رِخت خاموشم

 

دست من نیست که از رایحه ات مدهوشم

 

این چه دردی است خدایا  که گرفتارم کرد

 

عاجز و خسته و دیوانه و بیمارم کرد؟

 

غصه ی هجر شما زندگی ام سوزانده

 

دستم از وصلت گرد رهتان جامانده

 

از چه با عاشق  خود عازم پیکار شدید؟

 

ز چه رو منکر مهر و می و دیدار شدید؟

 

یادتان هست چه ایام خوشایندی بود؟

 

آن زمانی که زمان دل و دربندی بود؟....

 

...

 

.....شاید بعدا ادامه بدمش...

 

راستی! التماس دعای فراووووووون