سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

خبر بد

    نظر

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود پس از مراجعه پرسید :

جرج از خانه چه خبر ؟

 خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد .

سگ بیچاره پس او مرد په پیز باعث مرگ او شد ؟

 پرخوری قربان !

 پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت ؟

 گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد .

این همه گوشت اسب از کجا آوردید ؟

 همه اسب های پدرتان مردند قربان !

 چه گفتی ؟ همه آنها مردند ؟

بله قربان . همه آنها از کار زیادی مردند .

 برای چه این قدر کار کردند ؟ برای اینکه آب بیاورند قربان !

 گفتی آب . آب برای چه ؟

 برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان !

کدام آتش را؟

 آه قربان ! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد .

 پس خانه پدرم سوخت ! علت آتش سوزی چه بود ؟

 فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد . قربان !

 گفتی شمع ؟ کدام شمع ؟

 شمع هایی که برای تشییع جنازه مادرتان استفاده شد قربان !

 مادرم هم مرد ؟

 بله قربان . زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان !

کدام حادثه ؟

 حادثه مرگ پدرتان قربان !

 پدرم هم مرد ؟

بله قربان . مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت .

کدام خبر را ؟

 خبرهای بدی قربان . بانک شما ور شکست شد . اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید . من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان