سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

کاش تو بچه بودی

    نظر

کاش تو بچه بودی !‌آن وقت در آغوش می گرفتمت ،‌می نشاندمت روی پاهایم ،‌دستم را لای موهایت می بردم و آشفته ی شان می کردم ،‌تو می خندیدی.
کاش تو بچه بودی !‌آن وقت صورت نازت را غرق بوسه می کردم ، هر چقدر که دلم می خواست. آن وقت  دستم را دور گردنت می انداختم و می فشردمت ،‌ خیره می شدم به چشم هایت و می گفتم : چه چشم های قشنگی داری ! بعد تو ناز می کردی و با خنده ی معصومانه سرت را تکان می دادی ! آن وقت من چشم هایت را هم می بوسیدم. کاش تو بچه بودی !‌آن وقت تو را روی شانه هایم می نشاندم و تو از آن بالا همه جا را نگاه می کردی ، شیرین زبانی می کردی و برایم خاطراتت را مرور می کردی! کاش یک بار کودکانه ظهور می کردی !‌
با هم می دویدیم ،‌ باد می پیچید لای موهای تو ، تو چشم هایت را می بستی و دست هایت را باز می کردی.
کاش بچه بودی !‌آن وقت هر زمان که دیدگانت را خسته می دیدم ،‌دستت را می گرفتم ، می بردمت یک گوشه و روی پاهایم می خواباندمت ، بعد برایت شعر های خودم را می خواندم تا پلک های تو آرام آرام روی هم بیایند . آن وقت دست های تو را یک عالم می بوسیدم . یک کنج می نشستم ، دستم را می گذاشتم زیر سرم و سیر تماشایت می کردم...
کاش تو بچه بودی! ...