نگویم.
نگویم چه خوابی دیدم. نگویم سرم را گذاشته بودم روی سینهی معطرت و داشت از در و دیوار آبی خوابم غزل حافظ چکه میکرد. نگویم همهی حسهای خوب جوانی جمع شده بود توی گلوی من و من سعی میکردم که مثل بغض قورتش بدهم و اشکم روی لباس بیرنگ تو نریزد. نگویم...