غزلم کن
بغل بغل غزلم کن که شاعری تنهام
که توده ای سرطانی میان آدم هام
تو را به حرمت آن روزها مرا دریاب
غزل غزل بغلم کن که سخت دلتنگم...
به شعرها هیجانی دوباره می بخشی
گناه های مرا ای ستاره! می بخشی؟
من از تبار ت تن تن ت تن تنا بودم ...
که خشک شد تب ِ آواز و شور اهنگم
به بغض دخترکی که شکست خندیدند
به رشته های دلی که گسست خندیدند
به اتفاق محالی که داشت می افتاد
به خط خطی قلم های مات بی رنگم ...
به بال های پرستوی بی قراری که ...
به حزن خفته در آیینه ی سه تاری که...
به من، به گریه، به خنده، به انتظاری که...
به ماجرای غم انگیز شیشه و سنگم
"چه حرف ها که درونم نگفته خواهد ماند "
چه شعرها که برایت دوباره خواهم خواند
چه شهر یخ زده ی سرد استخوان سوزی ست!
برای خواندنت ای شعرِ گرم! می جنگم...
29 اذر 94