سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

تناقض

    نظر

فصل سردی ست عزیزم. به دستِ همیشه یخ کرده ام قسم که حال دلم بیقرار و مشوش است و توی هزارتوی وحشتناکی که تاریک است و مه آلود است، دارم به خودم می پیچم. دارم با درد، با خشم، با کلافگی دنبال خودم می گردم، خودمی که مدت هاست که دور بوده و دلم شور می زند از پیر شدنش. تصور اینکه آنقدر پیر شده باشد که نشناسمش، حالم را بد می کند. حالم را بد می کند عزیزم. "با چراغ و آینه" می گفت در وجود هر هنرمندی یک جور تناقض نهفته. من ادعایی ندارم! اما باور کن در آن گوشه ی هنرمند وجودم تناقضی دردناک-تناقضی لعنتی و دردناک- سالهاست که آبستن تولدی گریه آلود و خونین است و ، به دنیا نمی آید. می ترسم این نوزاد ِ پیرِ بیچاره عاقبت نیامده بمیرد. می ترسم تمام آرزوها و آمال مادر پروانه و دلِ کوچک و پدر میانسالم بر باد برود و دخترک شاعرِ عاشق پیشه ی پنج شنبه ها را خاک کنند، بی آنکه کودکی ظریف –شبیه تذهیب و غزل، شبیه تابلوی خوش نویسی بالای تخت حتی- به دنیا آورده باشد.
من می ترسم. دارم در دلهره شنا می کنم و باور نمی کنی! که این دریا پایان ندارد... این گرداب فرو می کشد و من دارم از دلتنگی و اندووه ِ به دنیا نیامدنِ فرزندِ تلخ و زیبام می می رم. عزیزم! این حرف ها برای نفهمیدن است... بیا هی نفهمیم و نفهمیم و نفهیم. بیا هی نفهمیم که شب ها زود خوابمان ببرد. که خط لبخندمان پررنگ شود. که گره ابروهای نگرانمان باز شود. بیا نفهمیم که راحت تر زندگی کنیم، که راحت تر بمیریم. بیا نفهمیم، عزیزم!

 

*در این لحظه،هیچ تردیدی ندارم که هر هنرمند بزرگی در مرکز وجودی خود، یک تناقض ناگزیر دارد؛ تناقضی که اگر روزی به ارتفاع یکی از نقیضین منجر شود، کار هنرمند نیز تمام است و دیگر از هنر چیزی جز مهارت های آن برایش باقی نخواهد ماند.(با چراغ و آینه-دکتر شفیعی)