ماییم و کهنه دلقی
شب آخر، وقتی که بغض داشت از زیر شال گردن گلوم را فشار می داد، رو کردم سمت گنبد و گفتم که این بار هیچی ِ هیچی نمی خوام. فقط بچه ی اون خانوم ِ نگران، که با حال پریشان سراغ پسر گم شده اش را ازم گرفت، زودتر پیدا بشود :(
بعدنوشت: پنهان کننده دانش، به درستیِ دانشش بی اعتماد است . [امام علی علیه السلام]