سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

من از تو می مردم، اما تو زندگانی من بودی(فروغ)

    نظر

هر کس نداند، تو می دانی. حتی اگر خودت را به ندانستن بزنی.
که در تمام این سال ها ، در تمامِ تمامِ تمامِ این سال ها، از کودکانه ی بازی های دبستانم، تا عاشقانه ترین روز های شیرین راهنمایی ، و دردآلوده ترین شب های دبیرستان، "ادبیات" همه ی زندگی من بود. تو از راه دور، وقتی که هم را نمی شناختیم، شاهد تزریق ذره ذره ی ادبیات به گوشت و خون و استخوان من بودی. تو شاهد نفوذ و رسوخ و رسوب ادبیات در آکواریوم وجود من بودی و تو دیدی که نهایتا، عکسِ بچگیِ من که دست زیر چانه اش گذاشته بود و داشت به چشم های دور تو می خندید، چه طور به منِ جنون زده ی امروز تبدیل شد. و هر کس نداند، تو می دانی، که ادبیات همه ی زندگی من بود. اما، تو از ادبیات هم برای من زندگی تر بودی. یعنی یک دفعه ، من وسط سرمای سوزناکِ نفس کشیدن هام، دیدم که ادبیات هم برای من با تو معنا می شود. و تو چه همنشین خوبی هستی برای ادبیات. و اصلا ادبیات بدون تو چه قدر برهنه و بی حال بود. حالا دلم می خواهد این شعر فروغ را مزمزه کنم که: من از تو می مردم. اما تو زندگانی من بودی. تو با من میرفتی،تو در من میخواندی، وقتی که من خیابانها را،بی هیچ مقصدی می پیمودم، تو با من میرفتی، تو در من میخواندی...

  و دلم می خواهد امشب، خواجه امیری آخرِ سریالی که پخش می شود، نخواند: به هر جا رسیدم به عشق تو بود، کنار تو هر چی بگی داشتم، ببین پای تاوان عشقم به تو، عجب حسرتی تو دلم کاشتم....که من دلم بسوزد. 

 بعد نوشت: ممنون می شم در راستای پست قبل، هم چنان به دعاهاتون ادامه بدید....