پراکنده
"پیغامهای محرمانه از بالِ هوا میریزند
رویاها میمیرند
آدمیان غمگین میشوند
من زود گریهام میگیرد" . [1]
من هم ل و س م . حتی بیشتر شاید. خودم هم می دانم.
داغم.دلم یک تکه خنک ابر، با چاشنی باران می خواهد که گاز بزنم و قورت بدهم و خنک شوم.
سردم.انگشت هام یخ زده اند و من به این ثانیه های شیرین سخت دل بسته بودم. ملحفه ی سفید بیاورید. و آرام بکشید روی صورتم.
من عشق و عف و کتم و مات، مات شهیدا.من با این رسوایی بلند، هیچ وقتِ هیچ وقت شهید نمی شوم. مرا ببخش خدا.
"اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
درامتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه ی کوچک ..."[2]
کجایی سوم ب ی مهربان؟! من هنوز به "سوم انسانی بودن" عادت نکرده ام.
من و فلفل و تلفن. من و فلفل و تردید. من و فلفل و انتخاب. من و فلفل و سایت. من و فلفل و مخزن. من و فلفل و پیدا کردن کتاب پرویز شاپور. من و فلفل و نمایشگاه. من و فلفل و کوله های سنگین . من و فلفل و ذرت و قهقهه های دیوانه وار. من و فلفل و آب آلبالوی غیر بهداشتی. من و فلفل و پیاده روی و احتمالا پخته شدن ! سوختن! من و فلفل و این شانه های دردناک لعنتی! من و فلفل و . من و فلفل و .
عزیزم ! من شیفته ی خنده های تا بناگوشتم :) بخند.
"ظهر ، کلاس دینی و من و تو و معلمی
که هی برای بودنت علل ارائه می دهد" [3]
این می جستم که بگویی الحمدلله .
الحمد لله !