تب
لب نرم و سخن سرد...تناقض دارد
اشک با هیبت یک "مرد" تناقض دارد
خنده ی تلخ تو با گریه ی پر شور دلم
نازنین! بی برو برگرد... تناقض دارد...
کاش و ان یکاد خوانده بودی برای این همه شاعری ، و فوت معطرت را پاشیده بودی تو صورت خیسم ، که تا باران ببارد مستی کنم ... که تا باران ببارد دیوانگی کنم ... که تا باران ببارد بال بال بزنم و زیر همان باران ... خلاص !
حالا که این تــبِ تُــند، تــو تمام تنِ ترانه ام وحشیانه تاب می خورد... لااقل به حرمت واج آرایی بیماری که به پات افتاده ، فاتحه ای بخوان !
می گویند "حمد" مرده را زنده می کند ... تو دو سه غزل حافظ را هم امتحان کن عزیز من . خدا را چه دیدی؟