پساوند
این عجیب نیست که من
در اتاق را می بندم
تا شعری را در سکوت
برای همهمه ی بیرون شما ها بنویسم؟
***
آهای قافیه هایِ من ! قافیه هایِ برهنه یِ بی رَحم !
آن شَب چه شُد که ...ناگهان !
امروز پَنج شَنبه ، بیست و شِشُمِ مُردادِ تَبدار ، من به مِنَّت کِشیِ همه ی همه ی شما می آیَم .
به همین شَمعِ پُشتِ سَرَم سوگند ،
به همین خودنویسِ خُشک ،
به همین اَنگشت هایِ سیاه ،
و به همین آیینه ای که بی جهت مانیتُورَش نامیده اند ،
هر چه من سر ستاره ها را
با لیلیِ لیالیِ لاله شیره بمالَم
باز بَهانه ی آه و ماه را خواهَند گِرِفت .
پس ای قافیه های بی احساسِ رقّاص !
کامِ عالم تِشنه ی تماشای اندام شماست ،
غزل می خواهم .
بعد نوشت : دلم را به امثال شیخ جعفر مجتهدی خوش می کنم . خدا ؟ تو خیلی مظلومی . خیلی هم صبور .
بیچاره بنده ای که تو باهاش قهر کنی .
این دو جمله ی کوتاه را بعد از دیدن "لژیون" و نچ نچ کردن های مدام بین نبرد گابریل و مایکل ، گوشه ی ذهنم نگه می دارم که فردا صبح ، یک کنج بنویسم.
می روم "در محضر لاهوتیان" را دوباره از عمه بگیرم و بخوانم ، بلکه این گرهی که از دیشب به ابروهام افتاده باز شود .