سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

سفر

    نظر

  "دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری؟ "

آخ گفتی ! آخ گفتی عمو کدکنی* !
دلم یه سفر جانانه می خواد ، در حد المپیاد ادبی . یه صفا سیتی مشتی برا خودم . تک و تنها .
دلم دریا می خواد . که بشینم عین اون خانوم سوسوله ی لبخند ژکوند فیگور شاعرا رو بگیرم . دفعه ی آخر که به یه همچین سعادتی نایل اومدم (منظورم از سعادت نشستن لب دریا و شاعر بازی در آوردنه ) محمد جعفر کنارم نشسته بود و داشت دمپایی شو لبه ی اسکله تاب می داد . من هی میومدم حس بگیرم ، نگاهم به دمپایی بخت برگشته ش می افتاد و از تصور این که بیفته تو آب و پابرهنه برگرده خنده م می گرفت .
شب بود . داشت بارون می بارید. دریا عین خروس جنگی وحشی شده بود ، اون قد که گاهی ما رو هم که تو اسکله نشسته بودیم خیس می کرد . اسکله ی خوبی بود . صندلی های چوبی داشت ، رو به دریا. من بی اختیار هی یاد "شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل ، کجا دانند حال ما ، سبکباران ساحل ها " می افتادم و تو دلم می خوندمش . صندلی نم داشت . و باد سرد می خورد تو صورت یخ زده ی من . با دستای مخالف بازوهام رو گرفته بودم و عین منگلا خیال می کردم با این حرکت گرم میشم .
باز دلم دریا می خواد ، به علاوه ی یه شب بارونی ، به علاوه ی یه اسکله ی چوبی باحال وسط دریا . به علاوه یه تنهایی مخصوص.
من که گون نیستم عمو ، هر وقت بیای صدام کنی ، پایه ی مسافرتم . البته اولش منم شبیه گون بودم ؛ زیر پاهای خسته م چسب دوقلو ریخته بودن . بعد یواش یواش ، قیچی رو برداشتم و بنددلم رو پاره پاره کردم . دورا دور هم میشه عاشقی کرد. حالا هر وقت بخوای میام با هم بریم صفا سیتی ، سرندی پیتی ...
___________________

*البته ممکنه شما عموی ما رو عمو شفیعی صدا کنی .

بعد نوشت : الان که دارم این بعد نوشت رو می نویسم ، مدت ها از تاریخ نوشتن این پست می گذره . و من تازه فهمیدم ، که"هایل" رو در بیت شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل، با هه ی دو چشم می نویسن . به معنی هولناک . همین.