اعیاد مبارک !
می خواستم از حضرت "اباالفضل" بنویسم . اصلا ، اسم عباس به قلم جان می دهد و وادار می کندش به نوشتن . اصلا ، وقتی آدم عباس را توی میدان نبرد تصور می کند به وجد می آید .وقتی چشم هایش را می بندد و علمدار حسین را می بیند که لباس رزم به تن کرده ، سینه ستبر کنار خیمه ایستاده ، یک دست بر قبضه ی شمشیر نهاده و با دست دیگر علم را نگه داشته ...دلش می ریزد .اصلا ، صحنه های نبرد حضرت عباس آنقدر هیجان انگیز و دلرباست که آدم هیچ وقت از تصویر کردنش سیر نمی شود . آدم از نوشتنش خسته نمی شود . . شعر های حماسی را فقط و فقط به عشق عباس سروده اند . عموی علمدار که پا در رکاب می گذارد هستی جان می گیرد ....
با خودم شعری زمزمه می کنم:
شراب کهنه نوای تو در سبو دارد
بخوان که با تو مناجات رنگ و رو دارد
برای آنکه زند بوسه بین ابرویت
رکاب پای تو را زینب آرزو دارد
هنوز مالک اشتر ز ناز ضربت تو
میان عرصه ی صفین گفتگو دارد
صدای نهره ی گیرای ذوالفقار این است :
نبرد کن که نبرد از تو آبرو دارد
رسید نوبت رزمش رسید طوفانش
زمین به لرزه ، زمان در شگفت میدانش
گرفت پای رکاب و نشست بر مرکب
دوباره زهراه ی شیران درید چشمانش
نیامده ، همگان قبر خویش را کندند
نیامده ، همه ی دشت شد به فرمانش
خدا به خیر کند ، زد گره به ابرو ها
خدا به خیر کند از دو تیغ برانش ..
می خواستم از حضرت اباالفضل بنویسم. و از امام حسین –علیه السلام- .
که میان کاغذهایم چشمم خورد به شعری که قلبم را حسابی آتش زد:
تو شهری غریبی مسافر نداری
شب پنجم ماه زائر نداری
در این چند شب بال ها کربلایند
بمیرم برایت مهاجر نداری
نبینم برای تو شعری نگفتن
مبادا بگویند شاعر نداری
تو چارم مسیر به سمت خدایی
تو چارم مسیری که عابر نداری
در این روزها که تو تنها ترینی
در این روز ها که تو زائر نداری
مرا زائر بی قرار تو کردند
دلم را چراغ مزار تو کردند
این شعر را که می خوانم ، دیگر قلمم از کار می افتد . می نشینم و های های گریه می کنم .
شب میلاد توست غریب ترین غریب دنیا ! سجاد مظلوم ...
راست می گوید این شعر ، این روزها همه می روند کربلا . تو ولی ، شب پنجم ماه زائر نداری ...