پس مي توني بگي...
خصوصا الان که من خيلي خستم...

من خواهر نيکي ام ها.هم کلاسي؟
مدل زينب شفيع زاده اي حرف زدم تو قبلي

:-))))))))))

ازت راضي م هو!
که نظراتت رو وا کردي... داشتم از يکي از بزرگترين لذت هاي زندگيم محروم ميشدم! اونم چرند گفتن تو صفحه ي نظرات تو بود....

سلام.هدي جون المپياد بردي يا نه.دارم مي ميرم زود بگو بردي يا نه

واي ... چه عجب اين بخش نظرات بازشد ... داشتم خل ميشدم از بس در گوشه و کنار قالب دنبال بخش نظرات مخفي گشتم و پيدا نشد .!

شايد وقتش رسيده که بدانيم " نام آن کبوتر که از دلهاي ما پر زد و رفت ايمان بود ... "
عنوانِ پست و متنِ پست : از آن پارادوکس هاي تأمل برانگيز .
: چرا من اين همه کوچک هستم که منتظرِ آمدنِ "او"يي باشم که نمي دانم کيست و فقط مي دانم که در صدايش و نفسش و دلش با ماست ... ؟
پاسخ من به اين پست جز اين نيست :
من منتظرِ خودم نمي مانم . مي کوووشم باشد که بيابمش !

?