رد نشو از ميان قبرستان ، مرده ها را تو بي قرار نکن چادرت را به روي خاک نکش ، روحشان را جريحه دار نکن
از قدم هاي نرم تو بر خاک ، تنشان توي قبر مي لرزد دست بر سنگ ها نزن بانو ، به تب و لرزشان دچار نکن
دلبري را به ياد باد نده ، گوشه ي زلف را به باد نده جان من ! جان من به مو بند است ، قبض روح مرا دو بار نکن
عينک دودي ات پر از معناست ، چهره ات با خسوف هم زيباستپشت آن تاج گل نشو پنهان ، ماه من ! با گل استتار نکن
باز کن لب که وقت خيرات است ، ذکر ، شادي روح اموات است زندگان هم نگاهشان به تو است ، شکر و قند احتکار نکن
در نگاهت غرور مي بينم ، اينقدر بد نباش شيرينم ! سوي فرهاد هم نگاهي کن ،خسروان را فقط شکار نکن...
قاسم صرافان