• وبلاگ : شميم سبز
  • يادداشت : ما هشت نفر بوديم
  • نظرات : 2 خصوصي ، 24 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + زهرا 




    دقيقا يکي از معلمامون مي گفت

    همه فک مي کنن ادبياتي بودن يعني شعر و شاعري

    و اين ها

    در صورتي که اصلا اين طور نيست

    خب

    در صورتي که اصلا اين طور نيست

    حالا هي شعر حفظي به رخ من بکش ......

    پاسخ

    خودت مي گي ما زندگي درويشي داريم شبا بيداريم ... خواب نداريم ... هيچي هم که نمي خوريد ... نه آب نه غذا ... دست شويي هم نميريد ک ... حتي !من هم که حرف از ادبيات نزدم ، گفتم فيگور انساني عاشق نگيريد برا من ! من خودم از همه تون ديوووونه ترم . ملتفطي که ؟

    خيلي هم مزه مي ده .......

    اعتماد به نفس !

    برو بخسب ......

    پاسخ

    تو را که عشق نداري تو را رواست بخسب ... برو که درد و غم او نصيب ماست بخسب ... الان بايد اين بيتو برام مي خوندي ! تازه برا ما فيگور انسانياي عاشق رو هم مي گيرن !


    هه هه!

    خانومي مي کني!!! :ديييييييييييييييي!

    پاسخ

    آره همه بهم مي گن خيلي با گذشتم


    دور از جون بابا:O

    آدم آشنا مي بينه، سلام مي کنه خو!

    وگرنه ما دو دقه اومديم خودتونو ببينيم!! :))))

    پاسخ

    خب حالا اين دفه مي بخشمت .

    هدي برو لالا .........

    ما بقيه ي بحثو تو وبم ادامه مي ديم ..........

    بايد روت کار کنم

    اين چه وضعشه برادر من ؟

    وال لاح

    پاسخ

    اگه من سوء تغذيه و بي خوابي بگيرم تقصير شماهاس . من ميرم يونيسف شکايت مي کنم . اينا مي خوان منو بکشن . من ميرم بخسبم . ولي شما هم خيلي نمي خواد با هم حرف بزنين . چون بدون من اصلا مزه نميده ( غير از اينه ؟؟) شب همه خوش !


    هه!

    جواب فلفلو دادم هدي جان!

    خواهرمه آخه!

    شما به وفاداريت ادامه بده

    منم با همون سنا موافقم!! :B

    پاسخ

    خسته نباشيم جميعا واقعا ! نصف شبي اين همه راهو کوبيدي اومدي اين جا با فلفل لاو مي ترکونين ؟ من مرغم اين وسط آيا ؟

    هدي .....

    مي خواي بري بخوابي ؟

    اي بابا

    تازه مي خواستم برات دوستا مهد کودکم بگم ......

    پاسخ

    خب بگو بابا عيبي نداره . من سراپاش گوش... يعني چشمم !


    سلاااام خواهري!

    دل منم . . .

    -> نه ديگه. نداريم. خواب نداريم!!!

    پاسخ

    سلام آبجي ! ( ببين من يه آبجي نيکي دارم ، مي ترسم تو رم آبجي صدا کنم خيانت بشه . با اجازه ي بزرگترا همون سنا صدا مي زنيم تون ) دل تو هم ؟ کو کجاس؟ من حرفي از دل زدم آيا ؟ ؟ ...بعله ... ملتفت شدم!

    سلاااااااااام سنايي ....

    چطوري بلا

    دلم تنگ شده برات خواهر

    مخاطب هدي :

    هدي ما خاله مجيد داشتيم

    بيچاره سنگ کليه داشت

    همش اب مي خورد

    جالبه مسئول دستشويي بردن بچه هام اون بود

    :))

    پاسخ

    واي فلفل . مي گم بيا بي خيال اين معلما شيم . بيا به چيزاي خوب فکر کنيم ، مثلا در ديوار کلنگ ... و خواب !

    اوخي ....

    بيچاره .....

    آلا شاگرد اولشونه بابا

    ما بدبخت بيچاره ايم

    البته خب کيه که ندونه بدبخت بيچاره ي واقعي کيه ؟‌

    خانوم فراهاني رو نديدي هدي

    نديدي

    اصلا اونو گذاشته بودن اول دوم که پايه مون قوي شه

    اگه اونو مي ديدي

    الان به اندازه ي من از کشيدن اوووووووووي جون خانوم خادم مي سوختي

    مي سوختيا

    پاسخ

    آخي خانوم صادقي ! (اين اسم معلم عربي مظلوم امسال ما بود ، طفلي رو چقد اذيت کرديم :)) شماره ي اونم گير مياوردين مزاحمش مي شدين ... چ مي دونم ... تهديدش مي کردين ...مي گفتين اگه سخت بگيره ترورش مي کنين ... چ مي دونم ... من که از سرم گذشت !


    "شميم سبز کودکي ام"

    چطوره؟!؟

    . . . .

    پاسخ

    يعني شيفته ي همه تونم ! فرهنگيا خواب ندارن ، نه ؟

    يه خاله اي داشتي

    هيبت داشت اندازه چي بگم ؟

    اين هواااااااااااااا

    اسمش خاله حشمت بود

    تو ديگه از اسمش تشخيص بده اين چي بود

    ببين همه از اين مي ترسيدن

    مسئول غذا بود

    بشقابامونو بايد مي داديم بهش بشوره

    ببين بچه ها که مي ديدنش شبا خوابشون نمي برد

    هيولايي بود واس خودش

    بعد اين عاشق من بود

    هميشه مي خنديد

    فقط اون مايه ي آرامشم بود

    خب يه احساس غروري هم بهم دست مي داد ديگه

    اين هيچ وقت منو دعوا نمي کرد

    هيچ وقت

    پاسخ

    خاله حشمت ! واي خداااااااااااا :)) دلم .... برا خودش مردي بوده پس ! ....... من تو اون مدت زمان کوتاه که مهد مي رفتم ، يه معلم داشتم ، با نام خاله شربتي ! ... الان ک گفتي يادم اومد ... چ معلمايي داشتيم خدا وکيلي ... خدا زيادشون کنه !


    حالا خوبه گفتم به حاشيه ها توجهي نشون نده

    ورداشته فقط حاشيه ها رو خونده

    اينارم اينجا نگو

    فرهنگيا ميان نگاه مي کنن

    کم برا من و معلم عربيمون شايعه درست کرده بودن

    اينم ببينن که ديگه هيچي :)

    غمگين ؟

    خب اره

    به خاطر اين که خوش حال نيستم

    حتي يه ذره

    البته وجود ماه رمضون مي تونه منو از اين رو به اون رو کنه

    پاسخ

    هه ! واقعا که ! اشکالي نداره ، کتاب عربي آلا رو که گرفتم ، فکر مي کني صفحه ي اول چي نوشته بود ؟؟؟ شماره موبايل خانوم خادم رو نوشته بود ، زيرش نوشته بود : خانوم خادم جووونم ! همچين جونمش رو کشيده بود که نگو ! :)) منم نامردي کردم شماره رو بر داشتم اگه يه وقت تکليف زياد داد مزاحم تلفني شم دلم خنک شه ! :)) / از اين بد تر ، کتاب زبان فارسي يه بيچاره ي ديگه رو هم از تو اتاق آل رسول بر داشتم فحه ي اول نوشته بود : گويند خدا هميشه با ماست ... اي غم ؟ نکند خدا تو باشي ... :(

    مامان من نمي تونستن منو با خودشون ببرن بخش

    به دليل امواج خطرناک راديولوژي و اين ها

    نمي دوني هدي

    من وقتي سرما مي خوردم

    مامانم بين ساعت بايد مي اومدن شربتم رو بهم بدن

    نمي دوني اون لحظه اي مکه با روپوش سفيد مي اومد

    بهم شربت مي داد و مي رفت

    کلي من بوسش مي کردم

    وفقط چند ثانيه از اون محيط مزخرف مهدکودک فاصله مي گرفتم چه قدر خوب بود

    ببين بغض مي کردم ها

    بغض

    الان حتي دردي که داشتم رو هم مي تونم تصور کنم

    الانم که تعريف مي کنم

    يعني هر وقت هم که تعريف مي کنم بغضم مي گيره

    اين قدر افتضاح بود

    پاسخ

    آخي :( چ دردناک ... ماماني ... :( ما چه نسل سوخته اي هستيم ! پنج شنبه ها به ما خوش مي گذشت . البته وقتايي که همه مون ميومديم ها ... هعي... خيييييلي که کوچولو بودم ...بعضي وقتا مامانم شب کار بودن ، منم با خودشون مي بردن بيمارستان ... شب اونجا مي خوابيدم ... بعد نصف شب پا مي شدم ... مي ديدم مامانم نيستن ... رفته بودن سر عمل .... :( ...
       1   2      >