• وبلاگ : شميم سبز
  • يادداشت : ما هشت نفر بوديم
  • نظرات : 2 خصوصي ، 24 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    هدي

    راستي يادم رفت که بهت بگم

    نمره هاي کوفتي عربيم رو نگاه نکني

    و بگم تقريبا کتاب عربيم رو کسي جز خودم نمي تونه بخونه

    و بگم به چرت و پرتاي حاشيه توجهي نشون ندي

    و بگم

    کلا خودت چطوري ؟

    پاسخ

    ولشون کن بابا . تابستونم اين نمره هاي کوفتي دست از سرمون بر نميدارن . صفحه ي اول نوشته بودي : سايه ي معشوق اگر افتاد بر عاشق چ شد .. ما به او محتاج بوديم ... او به ما مشتاق بود ..... :( من عاشق اين بيتم . قابش کرده بودم زده بودم ديوار اتاق قبليم ... هعي ... من خوبم . تو چي فلفلي ؟ کلک تو ک همه ش نوشته هات غمگينه ... :( .

    ووي هديوم .....

    مي دوني

    منم توي بيمارستان بزرگ شدم

    البته خاطرات سگي مهد کودک بيمارستان رو شايد هيچ وقت يادم نره

    مهدکودکمان مثل زندان مي ماند

    واااي يادش که مي افتم دوست دارم بميرم

    ولي بيمارستانش

    حتي آن پارک بغل مهدکودک

    اتاقي که تويش کمد پرسنل بود

    صبحانه ي بيمارستان با همکاران مامان

    البته تفاوت من اين بود که بخش ما بخش راديولوژي بود

    آآآآآآآآآآآآآه

    ولي آن موقع من تنهاي تنها بودم

    البته دوستان مهد کودکم يادم هست

    ولي آن جور که تو گفتي نه

    جالب نيست ؟

    من و تو هر دو بچگيمان را در بيمارستان گذرانديم

    پاسخ

    ما ها که مهد کودک نمي رفتيم . البته بغل بيمارستان يه مهد بود ، ولي ما ها هيچ کدوم اون جا دووم نياورديم . من چند روز رفتم مهد ، ولي چون نتونستم تحملش کنم مامانم دورش خط کشيدن . هر روز کلي برام جايزه مي خريدن که راضي شم برم مهد . بعد کم کم احتمالا ديدن اگه وضع همين جوري پيش بره و براي هرروز مهد رفتن ،بخوان يه تريلي جايزه بخرن ورشکست مي شن ، منو از مهد برداشتن (من پيروز شدم !) مهد واقعا مزخرفه . واقعا . بچه هاي بيچاره که قراره چند سال ديگه برن مدرسه ، لااقل بذارن اين سالهاي اول زندگي شون رو آزادانه زندگي کنن ......آره اتاق کمدها ... ما بهش مي گفتيم رختکن خواهران! همون جا که موکت داشت . بايد کفش هامون رو هم در مياورديم دمپايي مخصوص بيمارستان رو مي پوشيديم ... هنوز هم فلسفه ي تميزي کف کفش رو نفهميدم فلفلي ...اوخي ! جگر تنها ... هعي ... باورم نمي شه انقدر بزرگ شديم ...
    + نيکي 
    تو اتوبوس داشتي مي گفيت از اون دونفري که ازدواج کردن ...
    پاسخ

    آهان ، آره . شايد !
    + حافظ 
    http://jalalian.ir/farsi/index.php?option=com_content&task=view&id=429&Itemid=45
    + هزار 
    چرا آدما توي لينک هات مرتب بالا و پايين ميرن ؟
    پاسخ

    اين از مزاياي پارسي بلاگ عزيزه که ليست پيوند هام رو به روز مي کنه . يعني هر کي آپ مي شه ، مياد بالا !
    + صدرا 
    اگر با ديگرانش بود ميلي...
    پاسخ

    :)
    + هزار 

    اللهم ... ارني الطلعه الرشيده ...

    ملبيا دعوه الداعي !

    هعي !

    پاسخ

    واکحل ناظري بنظره مني اليه ...

    سلام

    بنده نيز به خاطر عمل پدربزرگ ديروز پس از چند ماه دوباره به بيمارستان رفتم و به همراه مادر مدام به فکر اطفال پرستاران و پزشکان شب بيدار و خسته بوديم...

    البته خوب شد آن جا شما را نديدم...

    عدا=ادا؟

    پاسخ

    سلام . ادا گمونم . اين بار دوميه که اين واژه رو اشتباه مي نويسم ( نيکي تحويل بگير ! :) ) هه ! يعني فقط مونده تو بيمارستان همديگه رو ببينيم ... :))
    + نيک 
    اينا .وقتي غليان کرد که ديشب براي من توضبح مي دادي؟
    کلک مي بينم که حافظه ات هم خوبه ...
    پاسخ

    اينا امروز صبح نوشته شد. ديشب چي برات توضيح مي دادم نيکولا؟
     <      1   2