auv ihdd ;i o,hkni kld a,n!!!
يعني که به شعر علاقه دارم!
http://sound-code.majiddownload.com/90-91/1357716203.mp3
آه... بانو بانو...
چه قدر دوست تو را مي دارم....
(دلم خواست بگم! ربطي به شعر تو هم نداشت... هعي...)
همينه ديگه... باد مي کني! من به دنيا اخطار دادم که مواظب باد کردن تو باشن!
کسي به حرفم گوش نکرد!
هدي جان من اين شعره مال تو بود؟ من يه عمره که داريم زير لب تکرارش مي کنم! اصلا يه عمره دارم باهاش زندگي مي کنم!
از دست تو!
آره مي دونم. مضمون همه ي شعراي اين روزات جداييه....
وا هدي؟
اين شعر سکوت بود و سکوت که پياله لب هايمان تراوش کرد براي تو بود؟
من يه عمرهههههههههههه دارم مي خونمش! ولي نمي دونستم براي توئه! چه قدر عجيب! وا....
پ.ن: يوها ها ها ها .... احساس جووني مي کنم! کد امنيتي 5656 ئه! ها ها ها ....! ياد يه نظري که خيلي وقت پيش دوست شما بهمون داده بود به خير بااااااد...
هدي ما پير شديم.
ولي يه سر سوزن هم عوض نشديم! دارم نظراي هزاران سال گذشته رو مي خونيم! عين همينا چرند و پرنده!
کلي هم خنديدم!
هنوزم منتظرم....
ميدوني.
الان حس دو تا دختر سوم راهنمايي رو دارم! در حالي که بقيه دارن تست مي زنن براي آزمون ورودي ما نشستيم و نظر بازي مي کنيم! الانم همه سرکلاسن منم دارم هاچ زنبور عسل مي بينم و به تو نظر ميدم!
در نظر بازي ما بي خبران حيرانند هو... :دي
نه جان من نگاه کن! حيرانند!
بعد ناظم بانو امين اون وسط مسطا گم بود! از بس ما زياد بوديم اصلا پيدامون نمي کرد که بخواد بهمون گير بده.... منم يهو دلم برا فرشي تنگ شد گفتم کاش غزال با خودمون مي اورديمش! اينجا بهش خوش مي گذشت لااقل بيکار هم نمي شد. غزال خنديد رفت واليبال بازي کنه....
هعي جووني...
امروز روز جوانه هو! فکر نکنم ما شامل حالش بشيم! احساس پيري مي کنم.
واقعا مدرسه منحل ميشد بدم نبودا!
پارسال مدرسه ي پسردايي ام منحل شد! لااقل اونجا با خيال راحت! همه باهم مي رفتيم....
و الان هم يکي پيدا مي شد که من زنگ بزنم باهاش حرف بزنم! همه سر کلاس فيزيکن هم اکنون تو هم که ديروز برنداشتي اصلا فکر کنم هم خوابي....چه مدونم....
ديشب خواب مي ديدم روشنگر منحل شده! همه با هم جميعا رفتيم بانو امين!
فکر کن! يه کلاس براي روشنگريا يه گوشه ي مدرسه تدارک ديده بودن. همه چي داشت! حتي آشپزخونه و مبل و همه چي! بعد ضحي اينا همش مي اومدن تو آشپزخونه با هم واليبال بازي مي کردن. صدرا اينا هم (با غزال و رفقا) يه تفنگ آبپاش هايي داشتن عوض آب ستاره پرت ميکرد تو صورت طرف! فکر کن! ستاره ها گنده گنده ي پلاستيکي رنگ و وارنگ مي ريخت سر و کلمون.
تازه وقتي مي رفتيم تو حياط راه برگشتو پيدا نمي کرديم. با کلي بدبختي راه برگشتو با صدرا پيدا کرديم رفتيم تو اتاق خودمون! بعد گفتيم درو باز بذاريم کوثر اينا هم نرن رو پشت بوم گم بشن.
بعد کلي خنديديم و گفتيم چه خوب شد مدرسه منحل شد. الان اينجا يه اتاق براي خودمون داريم کسي کار به کارمون نداره واليبال بازي مي کنيم... بعد يهو گفتن خونساري نيومده جاش بچه ها کلاس انتخابي دارن و زنگ بعد هم خانوم محمد زاده مياد سر کلاس...
يعني يه وعضي...
نه من اشتباه فکر نمي کردم.
من درست فکر مي کردم. بقيه اشتباه مي کردن!
حالا يه بار تب مي کنم! طبيبانه بيا بر سر بالينم تا به دو عالم ندهم لذت بيماري را!
نه! تب مي کنم تحقيقات انجام بدم چي چوري تب اندازه مي گيرن!
حدايتي؟
وا!
من الان از مامانم پرسيدم! گفت پشت دستو مي ذارن! ولي خب....
من هميشه فکرمي کردم روي دست رو مي ذارن! البته واسه شما که دستتون همش عرق مي کنه و دماش 40 درجه است! همين طوريه! ولي ما روي دست رو مي ذاريم رو پيشوني!
وا....
(آخي هو... الان مي خوام يه چيزي بگما! ولي هي نمي گم! اصرار نکن. چون نمي گم بهت بازم!)
خب معلومه که ...
ئه!
فهميدي چي شد؟
من و تو داشتيم يه چيزو مي گفتيم!
فقط منظورمون از رو و پشت يه چيز متفاوت بود!
منظورم من از روي دست کف دسته! تو منظورت از پشت دست کف دسته!
ولي اونجا روي دسته هو! نه پشتش!