نظرات ياداشت چراغ قرمز

من از دلواپسيهاي غريب زندگي دلواپسي دارم وکس باور نمي دارد که من تنهاترين تنهاي اين تنها ترين شهرم. تنم بوي علفهاي عصر چهارشنبه را دارد دلم ميخواهد از تنها ترين شهر خدا يک قصه بنويسم و يا يک تابلوي ساده که قسمت را در آن آبي کنم حرف دلم را سبز و اين دنياي تنهايي بماند يادگار خستگيهايم و مي دانم که هر چشمي نخواهد ديد شهر رنگي من را چرا که شهر من يک شهر نقاشي است!

پاسخ

گرچه در پرنيان غمي شوم ... سالها در دلم زيستي تو ... آه هرگز ندانستم از عشق ... چيستي تو ...كيستي تو...