آن سوي هستي كسي نشسته و به ديوار تکيه داده و سرش رو عقب برده و به ديوار فشار مي دهد....
من مي روم....و آرام کنارش مي نشينم...همين که مي بيند نشسته ام بدون اين که سرش را تکان بدهد لبخند مي زند....من هم نگاهش مي کنم...
مي گويد: هر چه مي خواهد دلتنگت بگو....
و من مي گويم و مي گويم....و او لبخند زنان به ديوار تكيه داده و گوش مي دهد.....