سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

شب ز سودای سر زلف توام ...

    نظر

خواب نیستم ، فقط آرام و بی صدا دراز کشیده ام ، رو به آسمان . دست هایم را هم گذاشته ام زیر سرم  و دارم به صدای نفس های تو گوش می دهم .
تو هم خواب نیستی ،‏ خودت را زده ای به خواب . خیال می کنی من نمی فهمم؟ ... چه خوش خیالی تو !
یواشکی موبایلم را از کنار تختم بر میدارم ، روشنش می کنم و نورش را می اندازم توی صورت تو ... تو کمی صبر می کنی ، بعد بدون اینکه چشم هایت را باز کنی لبخند می زنی ، و آرام می گویی : نمی خوای بخوابی؟
نور را می اندازم توی صورت خودم ... می گویم:
                                         
 شب ز سودای سر زلف توام .... خواب کجاست ؟...
نور موبایل خاموش می شود .