سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

التماس دعا

    نظر

ای خدای عرفات!

شعله ی عشق حسین علیه السلام را بیش از پیش در قلب هایمان شعله ور کن .

ای خدای غدیر !

اگر علی نیامده بود ما به چه امید می زیستیم ؟ علت حیاتمان را به ما بشناسان ....

 


شعری از هدی دندون سیمی

    نظر

قاصدک !

               پیام مرا به دست او رسان

                                 و بگو گم شده ام

                                               در میان ظلمت

                                                      و پی پرتوی از نور خدا می گردم

و بگو حیرانم

         که کدام راه ؟کدام سوی ؟کدام سمت ؟کدام کوی ؟

                  به که من آرم روی ؟

قاصدک !

        تو بگو با معبود

              که خدا بنده ی تو منتظر است

                                        و ظهورش برسان

                                                 که تمام هستی

                                                          زیر ظلمت خفته

                                                           و به دریای گناهان سفته.....

سروده ی : هدی دندون سیمی

 


ایمان به خدا

داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سال ها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد. ولی از انجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود. شب بلندی های کوه را در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود اصلا دید نداشت، ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همان طور که از کوه بالا می رفت پایش لیز خورد. در حالا که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد.در حال سقوط فقط لکه های سیاهی مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک کشیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت. همچنان سقوط می کرد، در آن لحظات تمام رویداد های خوب و بد زندگیش به یادش آمد. اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به وی نزدیک است. ناگهان احساس کرد طناب دور کمرش محکم شد و در میان آسمان و زمین معلق ماند. در این لحظه سکون چاره ای برایش نماند جز آنکه فریاد بزند: خدایا کمکم کن.
ناگهان صدای پرطنینی از آسمان شنیده شد: چه می خواهی؟
مرد گفت: ای خدا نجاتم بده.
 - واقعا باور داری که می توانم نجاتت دهم؟
 - البته که باور دارم.
 - اگر باور داری، طنابی که به دور کمرت بسته است پاره کن.
یک لحظه سکوت ....

و کوهنورد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد.
گروه نجات روز بعد یک کوهنورد یخ زده مرده را پیدا کردند. بدنش از طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود، در حالی که او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.................


دانه می کارم تا صبوری بیاموزم

    نظر

دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت، اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی. اولی گفت: آدمیزاد در شتاب آفریده شده، پس باید در جست وجوی حقیقت دوید. آنگاه دوید و فریاد برآورد:من شکارچیم، حقیقت شکار من است. او راست می گفت، زیرا حقیقت، غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت. اما هر گاه که او از شکار حقیقت باز می گشت، دست هایش به خون آغشته بود. شتاب او تیر بود. همیشه او پیش از آن که چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد، او را کشته بود. خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود.
اما حقیقت، غزالی است که نفس می کشد. این چیزی بود که او نمی دانست. دیگری نیز در پی صید حقیقت بود. اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت: خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است. پس من دانه ای می کارم تا صبوری را بیاموزم و دانه ای کاشت، سال ها آبش داد و نورش داد و عشقش داد. زمان گذشت و هر دانه، دانه ای آفرید. زمان گذشت و هزار دانه، هزاران دانه آفرید. زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد. و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند. بی بند و بی تیر و بی کمان.
و آن روز، آن مرد، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید. پس با دستهای خونی اش دانه ای در خاک کاشت.


حضرت معصومه

    نظر

کویر براى حضورت نورانى مى شود وپنجره هابه شوق رویت، نیمه شبى رابه سوى خورشید باز نمى شوند . کوچه پس کوچه هاى قم به یمن حضورت نورانى مى شوند و سروهاى آزاد به احترامت قیام مى کنند.

آرام آرام، بر پهنه کویر حضور پرولایت شکوفه مى دهد ; غربت به یمن غریب معنامى یابد.

دلم مى خواهد برایتان از بانویى سخن بگویم که خیال سبزتان نیمه شبى بر اقامه سبزش سلام مى دهدو در آینه حرمش چهره آراید.

برایتان از بانویى سخن مى گویم که همانند زینب (س) که براى قیام قربانى داد و خورشید عاشورا را با صبرش تعریف کرد، او هم با قدمهاى پرحیاتش، به سرزمین کویرى قم حیات بخشید ودر رگ ایرانیان خون حمایت از ولایت را جارى ساخت.

برایتان از بانویى سخن مى گویم که به یمن حضورش، شهر قم، مرکز صدور علم ودانش علوى شد و محل رشد وبالندگى .

برایتان از بانویى سخن مى گویم که بارگاه زیبایش، پناهگاه دل هاى عاشقى است که شب هاى چهارشنبه در جمکران بیتوته مى کنند. به نیابت از شیعه در نیمه شب هاى کویرى قم، سربرآستان حرم حضرت دوست مى سایند و براى ظهور گل نرگس دعا مى کنند و از بانوى کرامت، براى شکوفه دادن درخت اجابت استمداد مى طلبند.

معصومه …

معصومه تفسیر معصومیت است که روزگارى در مدینه طلوع کرد، معصومه اقامت غربت است در روزگار غربت نگاه ها، معصومه تفسیر بلند تبعیت است از ولایت .

معصومه نگاه سبزى است که از معصومیت سرچشمه مى گیرد، معصومه، روزگار دلداگى است واز غربت به قربت رسیدن .

معصومه ترجمان بلند عاشوراست و قصه با زینب هم سفرشدن .

معصومه فلسفه شیدایى است و غزل ماندن و بودن، معصومه نگین ایران است که درقم، شهر اقامه مى درخشد .

معصومه ضریت بالاى ارادت به ولایت است، معصومه، قصه بلند مدینه تامشهد است .

معصوم انتهاى متبلور است. معصومه سرسلسله تنهایى است، معصومه فانى فى الله است .

 

(برای مطالعه زندگی نامه و کرامات حضرت معصومه کلیک کنید، ...

حدیث

    نظر
 

سلام !

امروز تصمیم گرفتم چند تا حدیث براتون بنویسم . 

امید وارم بهترین بهره رو ببرین...

 

 

 کسی در نزد  امام حسین (ع) گفت: نیکی چون به غیر اهل آن برسد، تباه شده است؛ امام فرمود: چنین نیست، نیکویی کردن همچون باران فراگیر است که به آدم خوب و بد ، هر دو می‌رسد.

..................

در واقعه ی عاشورا، زخمی کهنه بر پشت امام حسین «ع» دیدند. از امام زین العابدین پرسیدند که این چیست؟فرمود: «این زخم، جای انبانی است که بر پشت خود حمل می‌کرد، و به در خانه ی بیوه زنان و یتیمان و مستمندان می‌برد.

...............

امام علی (ع)انسان شکیبا، پیروزی را از دست نمی دهد، هر چند زمان آن طولانی شود.

................

امام علی : چون خدا خیر بنده‌‌ای را بخواهد، میانه‌روی و حسن تدبیر را به او الهام می‌کند، و از تدبیر بد و اسراف دورش می‌دارد. 

 

..............

امام علی (ع) :... از دوستی با بخیل بپرهیز، که به هنگامی که بیش از هر وقت به او نیاز داری تو را وا می‌گذارد.
..............

امام علی (ع): هیچ چیز مانند تنگ نظری، انسان را تنها (و بی دوست) نمی گذارد .

 .............

 امام صادق «ع»: کتاب‌های خود را (در خانه، یا کتابخانه)، خوب نگهداری کنید، چون شما (و نسل‌های آینده) به آنها نیاز خواهید داشت.

 .............

 

پیامبر اکرم «ص»: چون انسان معتقدی درگذرد، و یک ورق از خود بر جای گذارد، که در آن یک مطلب علمی نوشته شده باشد، همان ورق، روز قیامت میان او و آتش جهنم حایل می‌گردد، و نویسنده آن علم را از دوزخ می‌رهاند….
..................

پیامبر اکرم «ص»:هرکس از جهان برود، و از او دفتر (و نوشته‌های سودمند علمی و اخلاقی و دینی)، و قلم و کاغذ باقی بماند، جای او قطعاً در بهشت است.

................

 

امام علی بن ابیطالب (ع) می‌فرماید: ای مردم دینی که درست فهمیده نشود (و دینداریی که از روی فهم درست دین نباشد)، هیچ خوبی در آن نیست (و منشأ هیچ خیری نتواند بود).

...............

امام علی (ع): دین را پناهگاه خود ساز، و عدالت را به جای شمشیر به کار بر، تا از هر گونه پیشامد بدی (مخالفت و … در جامعه) آسوده شوی،  بر هر گونه دشمنی پیروز آیی.

......................

پیامبر اکرم (ص): شب قدر را باور کنید! در این شب، تقدیر امور سال فرستاده می شود. و برای این شب، صاحبانی پس از من هست: آنان، علی بن ابیطالب و یازده فرزند اویند.

...........................

امام صادق (ع): هرکس از شما، در حال انتظار ظهور حاکمیت دین خدا درگذرد، مانند کسی است که در خدمت قائم (عج) باشد، و در خیمه او … نه بلکه مانند کسی است که در رکاب قائم (عج) بجنگد، نه به خدا سوگند، بلکه مانند کسی است که در رکاب پیامبر (ص) شهید شده باشد.

..................

امام زِین العابدین (ع) خطاب به یکی از یاران خود:
     ای ابو خالد!   مردمانی که در روزگار غیبت به سر می‌برند، و معتقد و منتظرند، از مردمان همة زمان‌ها برترند. زیرا که خداوند به آنان خرد، فهم و معرفتی داده است که غیبت امام برای آنان، مانند حضور است (یعنی با اینکه در عصر غیبت به سر می‌برند و امام را نمی‌بینند، از نظر ایمان و تقوی و پایداری، گویی در زمان ظهور به سر می‌برند و امام خود را می‌بینند ). این مردم را (که در چنان روزگاری زندگی می‌کنند)، خدا مانند پیکارگر صدر اسلام قرار داده است، همانان که در رکاب پیامبر (ص)، شمشیر می‌زدند و پیکار می‌کردند. 
آنان اخلاص پیشگان حقیقی و شیعیان واقعی هستند که - در نهان و آشکار- مردم را به دین خدا دعوت می‌کنند.

................

امام جعفر صادق (ع) می‌فرماید: مردمان را با عمل کردن خود ، (به دین و دینداری) فرا خوانید، و [تنها] با سخن گفتن فرا مخوانید.

 

امید وارم براتون مفید باشه

 

التماس دعا!


 


ما همسایه خدا بودیم

    نظر

 شاید مرا دیگر نشناسی، شاید مرا به یاد نیاوری، اما من تورا خوب می شناسم. ما همسایه شما بودیم شما همسایه ما و همه  مان همسایه خدا. یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی زیر بال فرشته ها قایم می شدی. و من همه آسمان را دنبالت می گشتم؛ تو می خندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم. خوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی. توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود.
نور از لای انگشت های نازکت می چکید. راه که می رفتی ردَی از روشنی روی کهکشان می ماند. یادت می آید؟ گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم سراغ شیطان. تو گلی بهشتی به سمتش پرت می کردی و او کفرش در می آمد. اما زورش به ما نمی رسید. فقط می گفت: همین که پایتان به زمین برسد،میدانم چطور از راه به درتان کنم. تو شلوغ بودی، آرام و قرار نداشتی. آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به ان ستاره می پریدی و صبح که می شد در آغوش نور به خواب می رفتی. اما همیشه خواب زمین را می دیدی.
آرزویی رویاهای تو را قلقلک می داد. دلت می خواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا می گفتی. و آن قدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد. من هم همین کار را کردم، بچه های دیگر هم؛ ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد. تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تورا. ما دیگر نه همسایه هم بودیم نه همسایه خدا.ما گم شدیم وخدا را گم کردیم...
دوست من، هم بازی بهشتی ام! نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده، هنوزآخرین جمله خدا توی گوشم زنگ می زند: از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است،اگرگم شدی از این راه بیا.
بلند شو. از دلت شروع کن. شاید دوباره همدیگر را پیداکنیم...


یا علی - علیه السلام-

    نظر

 لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار

ای که قلب نازنینت  معدن علم و وقار

ای عزیز عابد محبوب ای شب زنده دار

ای تو خورشید تمام شام های سخت و تار

ای که عشق و مهر و عرفان را تویی بنیانگذار

ای علی ای که زمستان جهالت را بهار

ای تو کفو فاطمه ای خسته از این روز گار

ای علی ای مرد حق ای مرد دین ای مرد کار

ما همه مستیم مست و عاشق و دل بی قرار

دست ما و دامنت ای مرد چون کوه استوار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار

لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار

 

                                               سروده ی : بنده