سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

روز اول که دیدمت گفتم:‏آن که روزم سیه کند اینست...

    نظر

یا ایها العزیز ! مَسَّنا و اهلنا الضُر و جِئنا ببضاعه مُزجاه و اَوفِ لَنَا الکَیل و تَصَدَّق علینا ؛ ان الله یَجزِی المتصدقین ...

من این همه راه را بی وقفه دویده ام که روزه ام را با می عشق تو باز کنم ، اگر بدانی چه قدر مشتاقم به گرمای دستان تو ، چه قدر نیازمندم به فتوح بخشی کلام تو ، چه قدر شائقم به دیدار روی تو ، و چه قدر تشنه ام به شراب لطف تو ...

همین شوق و اشتیاق و نیاز و عطش است که مرا به این جا کشانده است ،

آمده ام که سرم را قربانی صبرت کنم ،

        که خاک پایت را سرمه ی چشم کنم ،

        که گرد راه تو را ببویم ، ببوسم ،

        که مست شوم از رایحه ی سبز حضور تو ...

....

خورشید هم اگر بودم ذوب می شدم از هرم مهربان دست های تو ،

ماه هم اگر بودم آب می شدم پیش روی ماه تو ،

باران هم اگر بودم واله ی طراوت اشک های تو می شدم ...

...

کاش مرا هم ببینی بین این ازدحام عشاق که به امید چشم های تو آمده اند ...

... شما را به خدا ... از من.... نگاهتان را دریغ نکنید ...

.........

............. همین نیم نگاه تو کافیست که قلب مرا بلرزاند، زمین بزندم  و...  نفسم را برای همیشه در قفس سینه حبس کند...