سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

اراجیف مان را قرائت بفرمایید!

    نظر

با یک گل سرخ در دست ، عاشقانه ایستادم و چشم به افق خورشید دوختم ،

و شما با پوزخندهای تان گلم را پژمردید .

دیوان حافظ را بیت بیت و با تمام وجود خواندم و درک کردم ،

و شما با آتش طعنه هایتان دیوان حافظم را سوزاندید .

در گلستان نرگس ها قدم زنان مست شدم ،

و شما مجنونم خواندید .

با تک تک رگ ها و شریان هایم رایحه ی یاس را به شامه ام چشاندم ،

و شما دیوانه ام نامیدید .

از قلبم مایه گذاشتم و به هر زحمتی بود شبانه از خواب نازم زدم و شعر سرودم ،

و شما خل و چل صدایم کردید .

خودم را کشتم که قلب های سنگی تان را به بلور احساس تشبیه کنم ، که قطعه های ادبی بنگارم ،

و شما همان سنگ را به بلور ترجیح دادید ...

من می روم ، من دیگر بر نمی گردم ، می روم به همان افق بی انتهای مهر

و به همان خاکستر دیوانم می پیوندم ،

و میان نرگس ها گم می شوم ،

و در شمیم یاس محو می گردم ...

***

شما قدر مرا ندانستید ، از وجود نازنینم بهره نبردید ،

این تندیس عاطفه را به گوشه ای پرتاب کردید ،

این معدن مهر و عشق و صفا را ندیدید ،

به الماس چشم هایم خندیدید ...

بخندید ...

خنده هایتان جاویدان ،

همیشه خندان بمانید ...ولی من رفتم...

***

به هر حال اگه من معتاد شدم ،یا بچه خیابانی ، یا گوشه گیر و منزوی ، و یا سارق مسلح ، یا قاتل و جنایتکار ، بدانید که علتش شما بودید ...

پاورقی : می بخشید ، فکر کنم باز یه نمه جو گیر شدم شروع کردم  هذیون بافی . در ضمن مخاطب این نوشته ابدا شما نبودید و نیستید ، اصلا مخاطبش وجود خارجی نداره . گفتم که ، قاطی کردم . در هر صورت مرسی که وقت با ارزشتونو صرف خوندن اراجیف من کردید ! قربون حوصله ی همه تون ...