ماه بی دست من ، دستم را بگیر...
میان جنگ وقتی نگار می آمد
صدای قهقهه ی ذوالفقار می آمد
به پیش چشم اباالفضل موقع پیکار
تمام لشکر دشمن چو خار می آمد
رجز بخوان ، رجزت غم ز یاد دنیا برد
رجز بخوان ، رجزت هستی مسیحا برد
قسم به نغمه ی عشق نگاه مست حسین
صدای حیدری تو دل خدا را برد
اگر اراده کنی تو بهار می گردد
زمین به امر دلت بر مدار می گردد
ز غمزه های خدایی شیر بیشه ی عشق
تمام هستی یوسف خمار می گردد
خدا چه کرده به هنگام آفریدن تو
فلک فدای نفس های تو ، دمیدن تو
دو دست خویش باید برید ای لیلا
به وقت نوش شرابت ، به وقت دیدن تو
به وقت دیدن تو دست و پای جان گم شد
دلم به عشق سرزلف ناگهان گم شد
ز جام دلبری ات اندکی عطایم کن
که در پس نگهت ماه آسمان گم شد
شمیم نام تو هوش از تمام گل ها برد
خیال خنده ی تو قلب لاله ها را برد
به پیش پای تو خم می شوند نرگس ها
و عطر آمدنت دودمان ما را برد...
سروده ی هدی