سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

حاجت روا شدی باب الحوائج ...

    نظر

آه .... چه دردی دارد فرو خوردن بغض ... چه سخت است مقابله با اشک ...

من می خواهم محکم باشم ... می دانم که اگر شروع کنم به گریه ، دیگر تمام نمی شود ... می دانم اگر این بغض از قفس سینه رها شود دیگر قرار نمی یابم ... می خواهم این لحظات آخر بیشترین بهره را از وجود تو ببرم ... می خواهم در این آخرین ثانیه ها فقط نگاهت کنم ... برای همین هم نمی گذارم پرده ی اشک حائل میان من و تو شود ....

این گونه زانو در بغل نگیر ... این طور آرام و نرم و مهربان اشک نریز ...

این قدر خسته سر بر دیوار زندان مگذار ... بگذار این دقایق آخر تصویر غربت تو را بر ذهنم حک نکنند ...

گریه نکن ... اشک هایت بوی طراوت اشک های عاشورای سجاد را می دهند ...

سوز نوای قرآنت  چه قدر شبیه صوت قرآن پیامبر است ...

نرگس چشم هایت لطافت یاس را تداعی می کند ... لطافت فاطمه ... قلب خسته ام تاب شبنم این نرگس ها را ندارد...

بخند مهربان ...

دلم برای لبخند تو بی قراری می کند ...

بخند نازنین ...

دیری است طنین تبسم تو آرمان ذهن بی تابم شده ...

بخند عزیز دل ...

داغ پژواک صدای خنده های آرامت را بر این دل تنگ مگذار ... بخند ...

ببین ... این خود زهرا ست که به استقبال تو آمده ...

این نگاه منتظر حسین است که بر در بهشت چشم به راه چشم های توست ...بهشتی که به امید بوسه زدن بر خاک پای تو گسترده شده ... بخند ...

...

... این آغوش خود خداست ...در آغوش خدا چه جای گریستن ؟ ...بخند ...

بخند ای امام صابر ، که روح خسته از قفس تن کنده می شود ...

...بخند....

حاجت روا شدی باب الحوائج ... بخند ...

...