سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

مرد همان بود اما کوفیان همان مردمان نه! خیز و جامه نیلی کن .دل س

    نظر

 وقتی که مسلم را – این کبوتر عشق را – کوفیان پر پر کردند ،

ما دلم هایمان گرفت ...

در گنجایش باورمان نمی گنجید که زیر آن همه نامه بزنند ...

چه چیز چشم های دلشان را در چشم بر هم زدنی کور کرد ؟

تا این جا تاب آوردیم اما ...

خاک کربلا که حضور گام های مهربان تو را حس کرد ...

دل هایمان تکه تکه شد ...

 نمی دانیم چرا !

 نگران بودیم ....

نفس نفس می زدیم ...

       اضطرابی که تا آن زمان سراغمان نیامده بود ....

و فهمیدیم که باید خود را آماده کنیم ....

       آماده شدیم ......

محکم ایستادیم .... محکم تر از همیشه ...

 آماده ی نبرد ....

اما ....

اما... اما نشد ....

 نازنینی را دیدیم ، دخترکی که در تمام عمر سه ساله ی خویش جز مهر و عطوفت ندیده بود ، اکنون با این همه خون و خاک و خار چه باید می کرد ؟

تا وقتی بابا بود ،تاب آورد ...

اما بابا که رفت در آن خرابه ،

در آن غریبانه ترین نقطه ی عالم.....

آن قدر ضجه زد و آن قدر بابا را صدا زد تا بابا خود ،آغوش عشق برای دردانه اش گشود ....

و در این میان ماجرای قلب زینب ماجرایی دیگر بود ....

ماجرای غم ،ماجرای غصه ...

ماجرای تعبیر خواب دوران کودکی ...

ماجرای شکستن آخرین شاخه .......

ماجرای غربت ...

تنهایی....

ماجرای فدا کردن تمام هستی پیش پای محبوب...

و ماجرای التماس عون و محمد از حسین ....

ماجرای رمز یا زهرا ....

ماجرای خواهش خواهر .......

و رخصت حسین ........................

ماجرای ...........................

این ماجرا ها که گذشت ، حسین بی از پیش شکست ....

اما ماجرا هنوز نگذشته بود .....

...................

قاسم آماده ی رزم بود و حسین ....

مگر حسین می توانست ؟

مگر می شد یادگار برادر را به میدان فرستاد ....

مگر می شد یادگار برادر را سم ستوران ..........

نه نمی شد .....

اما حسن - غریب ترین مهربان تاریخ- فکر همه چیز را کرده بود .........

و قاسم نامه را داد ....

و چشم ها ی منتظرش را به چشم های اشکبار عمو دوخت ....

و عمو چه کار باید می کرد ؟

چه کار می توانست بکند ؟

جز رخصت ......

و قاسم – این مجتبای ثانی – پیش به سوی شهادت ، حلاوتی شیرین تر از عسل .......

و حسین تنها تر شد ....

و بعد از بنی هاشم ، نوبت حر شد که شب قبل در پس یک انتخاب حیران مانده بود .....

و تداعی خاطره ی نوشیدن شیر از دستان علی – علیه السلام – او را به راه آزادی و عشق کشاند و .........

 گلوی یک شش ماهه سه شعبه می خواهد چه کار ...

و حسین چه جرئتی داشت که خون علی اصغرش را در دست گرفت و به آسمان پاشید .....

چه منزلتی دارد شش ماهه ی حسین که فرشتگان قطره قطره ی خونش را به تبرک با بال های شان جمع می کنند ...

آن چنان که یک قطره از خون او نیز بر زمین نمی ریزد ....

و در این میان آن چه بیش از همه کمر حسین را خم کرده بود فراق عباس بود ، فراق ادب ، فراق علمدار،فراق ماه..........

و حسین شکست و شکست و شکست ......

و ما از ورای پرده های هزار و جند صد ساله ی تاریخ فریاد یا لیتنا کنا معک برآوردیم ....

یا لیتنا کنا معک ........

...........................................................................................................................................

 

- مرد همان بود اما کوفیان همان مردمان نه!
- خیز و جامه نیلی کن
- دل سنگ آب شد

- از باغ دل زینب (س)

- در پس یک انتخاب از جهنم تا بهشت

- دوباره مجتبی شهید می شود

- ماه