سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

آبی

    نظر


یه شب مهتاب ، ماه میاد تو خواب
منو می بره ، کوچه به کوچه
باغ انگوری ، باغ آلوچه
دره به دره ، صحرا به صحرا
اونجا که شبا ، پشتِ بیشه ها
یه پری میاد ، ترسون و لرزون
پاشو می ذاره ، تو آبِ چشمه
شونه می کنه ، موی پریشون


قسمت اولش را بیشتر دوست دارم.با آهنگ شروعش. به نظرم عالی است. دلم می خواهد هی تکرار شود. شعرش هم خیلی خوش بوست. خوب می توانم تصویرش کنم.
خودم را می اندازم روی تخت و خوشحال از اینکه مقاله ی مهدوی دامغانی را تمام کرده ام، خیال می کنم چراغ اتاق خاموش می شود، آرام و بی صدا. خیال می کنم ماه از پشت پنجره یواشکی پرده را می زند کنار و توی اتاق سرک می کشد. خیال می کنم ماه، من را به نوک هلالش آویزان می کند و می بردم باغ آلوچه، بهم کلی چیزهای ترش می دهد. بهم لواشک می دهد. و همه ی این اتفاق ها آنقدر آرام است که انگار دارد پشت مه ِ خواب آلوده ای ،پر کبوتری از آسمان به زمین رقص می خورد. به همان بی سر و صدایی.

خیلی از پری ای که شاملو می گوید خوشم می آید. خیلی ناز و نازک است لابد. پاهای مهتابی ِ لاغرش را محتاطانه فرو می کند تو آب چشمه. حتما از سردی آب پایش را تندی پس می کشد و بعد آرام تر وارد آب می شود. بعد هم موهای آبی شلخته اش را که روی شانه های نحیفش ریخته شانه می کند. خیلی لطیف است. تو همه ی این خیالاتم هاله ای مهتابی سایه انداخته. صورت پریِ شاملو هم توی خیالاتم مهتابی رنگ است. شبیه آن دخترکی که نویسنده توی بیمارستان عاشقش شده بود و به خاطر کم خونی یا یک همچین چیزی، صورتش کبود بود. دلم خواست دوباره گلهای معرفت را بخوانم. دیگر آنقدر بزرگ شده ام که بخوانمش. فقط همان داستان دخترِ صورت مهتابی را.

پری ِ صورت مهتابی شاملو، یک کمی هم شبیه ماه جبینِ سانتاماریای شجاعی ست. اما کمی کم سن و سال تر. وقتی که عاشقی بوسیده بودش و بعد، تمام صورتش از هرم آن بوسه کبود شده بود.

پریِ شاملو ولی، بیشتر شبیه همان دخترک بیمار بیمارستانیِ گلهای معرفت است. ماه جبین خیلی سن و سالش بیشتر بود. پری شاملو پنج سالش بیشتر نیست.

به هر حال شب مهتابی ای است امشب. حتی اگر ماه پشت پنجره ام سرک نمی کشید و پریِ پنج ساله ی شاملو موهاش را توی آب شانه نمی کرد و من فرهاد گوش نمی دادم... حتی اگر هیچ کدام از این ها نبود، باز هم امشب شب مهتابی ای بود. حتی من اگر اینقدر غمگین و خسته نبودم. حتی اگر او تهران بود و اوی دیگر مریض نبود و با اوی دیگر دعوام نشده بود... حتی اگر همه ی این ها نبود، امشب خیلی مهتابی بود، خیلی آبی بود.

خیلی یک جوری است امشب...خیلی غصه ام گرفته.    

بی تو مهتاب شبی.