سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟

    نظر

دستم را از پشت شیشه ی ضخیم ِ یک خروار فاصله، چسباندم به دست ِ خدا. دست های خدا برعکسِ دست کوچک و سرد من، گرم بود. بزرگ بود.
من نشسته بودم توی اتوبوس، و دست ِ چسبیده به شیشه ی خدا را تماشا می کردم. تماشای دست خدا کیف داشت. یک بغل حس خوب داشت. می شد بهش تکیه داد. دست خدا نمی لرزید. دست خدا مثل دست های من مردد نبود. محکم بود. چیزی شبیه اقتدار نگاه های امام خمینی ... شبیه کوه... خدا با همین دست امام را آفریده بود... با همین انگشت ها کوه ها را تو قلب زمین فرو کرده بود... با همین انگشت ها باد ها را خلق کرده بود... دست خدا شبیه شاهنامه ی فردوسی بود. عین دست های رستم بود.
دست خدا قادر بود. جبار بود. سفت و سخت بود. خدا با همین دست ها اخم را و فریاد را آفریده بود. سنگ های کعبه را روی هم چیده بود.
 خدا، قرار است با همین دست ها قیامت کند. همین دست هاست که ماه و خورشید را به هم می آمیزد و ستاره ها را محو می کند . اذا زلزلت الارض، کار همین دست های خداست. کندنِ در خیبر، کار همین دست هاست... رجزهای علی اکبر را همین دست ها خوانده اند... شمشیر چرخاندن حضرت عباس وسط میدان نبرد، کار همین دست ها بوده ... خدا چشم های اباالفضل را باید با همین دست ها کشیده باشد. دست های خدا خیلی عزیزند. مثل انگشت هایِ ضعیف و مضطرب و منجمد من نیستند. پر از تطمئن القلوبند، پر از جلال و جبروتند.

اما خدا دست دیگری هم داشت. ظریف، آرام، هنرمند. دست دیگر خدا، نرم بود. لطیف بود. خدا آب را و آسمان را با این دست آفریده بود. گل های یاس را با همین دست نقاشی کرده بود. اشک، صبر، لبخند، نسیم و بهشت، آفریده ی این دستند. سهراب صدای پای آب را از روی این دستِ خدا تقلید کرده . خدا غزل های حافظ را با همین دست سروده است. غم، اثر بی نظیر همین دست است. اندوه، شاهکار هنرمندانه ی همین دست است... و بغض!
و ماه!و آه! و غربت! و زخم! و شب! و لیل! و لیله القدر ...

و خدا، حضرت فاطمه را، باید با همین دست خطاطی کرده باشد...

تلیک!