سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

عیدانه!

    نظر

وقتی که حوصله ی من از گردش هجده باره ی این کره ی پیر سر می رود، انگیزه ی تو از این همه شلوغ بازی و سرو صدا که راه انداخته ای چیست؟ نزدیک شدنِ یک ساله، به مرگ این قرن نود و سه ساله ی چروک انقدر ذوق دارد؟ که تو لباس نو تنت کنی و مهمانی بروی و دو هفته تعطیل باشی؟
یک روز، از ازدحام روزهای عید فرار خواهم کرد و مثل یک کودک گم شده ی مضطرب، خودم را تو آغوش سرماخورده ی نارنجیِ پاییز خواهم انداخت. بوی خاکِ باران خورده و هوهوی غم انگیز باد هم باید بپیچد تو سرم و من از شدت خوشی فراموش کنم همه ی زخم هایی را که در انزوا روح جوانم را آهسته خورده اند...