سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

از بس که گریه کرد تمام لهوف را .

    نظر


فوقف یستریح ساعة ... پس ایستاد که کمی استراحت کند... و قد ضعف عن القتال...که از فرط جنگیدن ضعف کرده بود... فبینا هو واقف إذ اتاه حجر فوقع على جبهته ...در همین حال بود که سنگی آمد و بر پیشانیـش کوبیده شد...فاخذ الثوب لیمسح الدم عن جبهته...پس پایین پیرهنش را بالا آورد که خون پیشانیش را پاک کند... فاتاه سهم مسموم له ثلاث شعب فوقع على قلبه... پس تیر سه شعبه ی مسمومی بر قلبش فرود آمد... فقال : بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه ... ثم رفع راسه إ لى السماء... و قال: الهى انت تعلم إنهم یقتلون رجلا لیس على وجه الارض ابن بنت نبى غیره ،... ثم اءخذ السهم...بعد، تیر را گرفت... فاخرجه من وراء ظهره...و آن را از پشت بیرون کشید... فانبعث الدم کاءنه میزاب...و خون فوران کرد، مثل آبی که از ناودان جاری شود.... فضعف عن القتال...و همه ی همه ی رمقش رفته بود.... و وقف...و افتاد... : ((