سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

ولی به فکر پریدن بود

    نظر

 

گاهی یک پستِ وبلاگ می تواند خیلی، خیلی زیاد حال آدم را بد کند. مثل الآن. مثل الآنِ من.
دارم فکر می کنم اگر الآن بمیرم، چه قدر کار هست که نکرده ام. اولیـش همین جزوه ی نثر که یک عالم از رابعه گفته بود و من هر چه سعی کردم نتوانستم تصویری از یک زنِ عارف قدیمی، یک زن عارف خیلی خیلی قدیمی در ذهنم بسازم. رابعه! تو خیلی برای خیال بافی های ذهن من دوری. شاید هم من خیلی برای تماشا کردن تو پرتم. شاید هم آن روز بیش از اندازه خسته بودم که مغزم کار نمی کرد و مثل یک مرده به نوشته های ریز جزوه خیره شده بودم و لابد از بی رمقی عقلم نمی رسید اجازه بگیرم و بروم آبی به صورت بپاشم.حتی آن موقع که کوله ی سنگینم را یک وری انداخته بودم پشتم و داشتم می رفتم سر خیابان، دقیقا نمی فهمیدم دارم چه کار می کنم. یا سر سجده ی نماز عصر که مواظب بودم دردِ توی سرم تیر نکشد، درست حواسم نبود رکعت چندمم.حتی وقتی از خواب بیدار شدم یادم رفت قرآن برای خودم و حسین بردارم که شب مجبور نشویم در به در دنبال قرآن بگردیم.
دارم فکر می کنم، اگر الآن بمیرم چه قدر کار هست که نکرده ام. مثلا هنوز بهش نگفته ام که بابت این بداخلاقی ِ خودم چه قدر متاسفم، ولی تازه فهمیدم که تنگ شدن خلقِ یک نفر ، به معنای واقعی کلمه، چه قدر می تواند اخم آلود باشد. چون من واقعا حوصله ی لبخند زدن و حرف زدن حتی، ندارم و کلا حال عمومیـم خوب نیست. اهمیتی ندارد. اشکالی هم ندارد. فقط اگر من الآن بمیرم، پایان تلخی رقم خواهم خورد که من ابدا دوستش ندارم.
ترجیح می دهم به عنوان یک محتضر برای غم آلود کردن فضا دو سه بیت اول "رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن" را بخوانم و بعد که همه تنها مرا رها کردند از خدا برای خودم طلب غفران کنم و قبلش رو یک ورق بنویسم به همتی بابت چاقاله بادومِ اون روز چهارصد تومن بدهکارم و بذارم بالای سرم. و البته حواسم هست که لحنم یکهو محاوره ای شد.ولی به جهنم . اصلا کی به کیه.
اگر یادم باشد، از سنا هم به خاطر این که عمرم به خریدن جامدادی قد نداد عذر خواهی می کنم. و بهش می گم که همون چند تا مطلبی که از کاکاوند بهم داد خیلی عالی بود. و امشب نشستم چند تا از کلیپ ها را تنهایی دیدم و کلی حال کردم. به فلفل چیزی نمی گویم، چون به قول خودش پیامچه ای که امروز براش فرستادم، به قدر کافی به عنوان آخرین اس ام اس ِ یک دوست تاثیر گذار بود و پولی بیچاره چقدر با خواندنِ نظرات قدیمی مان دلش می سوزد.
دارم فکر می کنم اگر الآن بمیرم چه قدر کار هست که نکرده ام. چقدر حرف هست که نزده ام و به قول یکی از همین وبلاگ ها که یادم نیست، چقدر دوستت ها که داشته ام و نگفته ام.

بعد نوشت اول:
اگر که بیهُده زیباست شب

برای که زیباست شب
برای چه زیباست؟...

بعد نوشت دوم: قافیه اندیشم و دلدار من/ گویدم مندیش جز دیدار من (کلیک!)