سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شمیم سبز

شرح ِ مکاشفاتِ یک قلمِ پنج ساله...

دل شوره

    نظر

رنگ هوا کبود و گرفته است. ابروهای پاییز نگرانند. دل من بی جهت شور می زند ...
با این همه ، نمی دانم چرا باران نمی بارد . می ترسم دنیای پشت پنجره ی اتاق، از بغض خفه شود.
خدا؟ بخند . بخند خدا. به نازکی تار های قلب شکستنی من ! به ورق های بی شیرازه ی شعر گسستنی من ! به کلمه های مبهم خواستنی من !
خدا؟ بخند. بخند خدا. به حنجره ی سرماخورده ی دلسوزِ من! به هوای گرگ و میش شب و روزِ من!
به قلم مایوس من ! به روحیه ی داغون لوس من ! به من !
باید تنِ ترک خورده ی این سجع های نسنجیده ی من را ، تو اتاق ایزوله ای قرنطینه کنی . آهنگ صدای من از فریاد می ترسد . دلم هم که ... هی بی خود و بی جهت از هر اتفاق نیفتاده ای می لرزد ... من از همه ی عالم شیشه ترم ! از بوی خون هم گریه ام می گیرد حتی.
دیشب خواب بوسه و تبسم و تب و شاپرک می دیدم . دیشب سرم از شدت برهنگی تیر می کشید. دیشب !
خدا ؟ بخند . بخند خدا . که من دارد کم کم گریه ام می گیرد .  .  .
رنگ هوا کبود و گرفته است. ابروهای پاییز نگرانند. دل من بی جهت شور می زند ...

هیچ لبی از راز تشنگی تر نخواهد شد ...